2737
2739

سلام.خوش اومدین.این رمان رو تازه خریدم از اینترنت.سعی میکنم براتون بذارمش.فقط هرکی اومد تو این تاپیک موضوعمو لایک کنه تا ببینم چندنفردارن میخونن.ولی خیییییلی رمانش قشنگه.مطمئنم وابسته اش میشین مثل من😍اسم رمان و نویستده شو انتهای رمان میگم

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

#پارت_1


ماشين كنار در بزرگى تو يكى از كوچه هاى قديمى تجريش ايستاد. كيف كوچك دستيم رو برداشتم و از ماشين پياده شدم. 


ترس و دلهره امونم رو بريده بود. انقدر استرسم  زياد بود كه احساس   تهوع بهم دست میداد . 


راننده از ماشين پياده شد و بى توجه به استرس و نگاههاى بى قرار و پر از ترسم زنگ آيفون رو زد. 


نگاهم رو به پيچك هايى كه از ديوار خونه  به كوچه سرك كشيده بود دوختم. در با صداى تيكى باز شد. 


راننده بى توجه به حالم در رو باز كرد گفت:


-بهتره انقدر دست و پا چلفتى نباشى. 


و وارد حياط شد. نفسم رو پر صدا بیرون دادم ب و پشت سرش وارد حياط شدم. 


برعكس تصورم حياط بزرگى با ساختار قديمى و باغچه اى پر از گل هاى رنگى بود و بوى گل ياس تمام حياط رو برداشته بود. 


با صداى راننده به خودم اومدم. 


-دختر جان چى رو نگاه مى كنى؟ يالا بيا ...


قدم هامو بلند برداشتم تا به مرد برسم. مرد كنار در ورودى سالن ايستاد. كنارش با فاصله ايستادم كه در سالن باز شد. 


نگاهم به دختر نوجوانى كه هم سن و سال هاى خودم بود افتاد. بى هيچ حرفى رفت كنار تا ما وارد سالن بشيم. 


از اينهمه بى توجهى شوكه شدم و استرسم بيشتر؛


نمى دونستم توى اين محيط غريبه چيكار مى كنم و چرا اومدم. بى توجه به ساختار خونه سرم و پايين انداختم و از دنبال مرد راه افتادم. 


انقدر غرق خودم بودم كه نفهميدم مرد كى ايستاد و محكم به چيزى بر خوردم. سر بلند كردم. 


مرد اخمى كرد و صداى خنده ى اطرافيانم بلند شد. 


گوشه ى لبم و از اينهمه دست و پا چلفتى بودن به دندون گرفتم. جرأت سر بلند كردن نداشتم. كيفم رو محكم توى دستم فشار دادم. 


فضاى خونه برام سنگين و نفس كشيدن سخت بود. خدايا من متعلق به اينجا نيستم ... 


كاش پيش بي بي برگردم.

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢
خوب چه كاريه همون اول اسم رمان و نويسنده را بگو خودمون ميريم ميخونيم😐

چون کتاب خودشه احتمالا اینطوری میگه بخونین اخرش اسم خودشو بگه سورپرایز بشیم 😂😂

ای تو مرا همه کس....داشتن تو مرا بس😍😘
2740

اسم رمان و بگو الان ..مرسی 🤓

 دختررویاها نگو بلا بگو 😼_خوشگله خوشگلا بگو 😺_موی بلند 😸 فِیس قشنگ😻_ابرو کمون 😎_چشمون درشت 😀دامن کوتاه آخ آخ آخ 😍😘 نه فرفری نه موی لخت ،فقط موهای موج دار دختررویاها خوچله 👱😇😄   👑 آی ام آفرودیت محلتون 👑😹😻😻   و همچنان زندگی یعنی 💄افرودیت _افرودیت یعنی زندگی 💄،این دو کلمه در هم تنیده اند 👠   😍   من یعنی لباس های تور توریه کوتاه ب رنگ های قرمز و سفید و صورتی جییییغ😍😍👄 یعنی ی کیف جیگولی پر ازماتیک های خوشرنگ💄👒یعنی لاک های خوش رنگ و مخملی 💅💞                                                    آی اَم خودمو خیلییییییییییییی دوووووووس آی لاو یو خودم .👒💍ابراز علاقه مردان دهه پنجاهی به معشوقشون :شده ام بُت پرسته تو قسم به چشمون مَست تو😚. ابراز علاقه مردان دهه شصتی به معشوقشون:دنیا دیگه مثل تو نداره نداره و نه میتونه بیاره😍.ابراز علاقه مردان دهه هفتادی به معشوقشون: دوسِت دارم کصافط ،لعنت به اون قیافت 😐 ابراز علاقه مردان دهه هشتادی به رِلِشون😂: بووووووووووووق 🤕..هنوز از گودزیلاهای دهه نودی اطلاعاتی در دست  ندارم😳  شعاره من :هستی باش نباشی هستن_تازه بودی ام بودن 😂😂    درضمن به کسی مربوط نه بوداهه که من بااقایون تبادل نظر میکنم 😁😊  بخودم مربوط بوداهه. همه چیزو جنسیتی نکنین_مریض شدم دیگه از دستتون.😐            درمورد زندگی شخصیمم نپرسین اگه بخوام خودم تاپیک میزنم میگم .دیگه توبه کردم.فکرم نکنین که شما همه مریم مقدسین و من جنیفر لوپز😁 این و خدا داندو بس 😊😍 اره من   حیا رو  خوردم ابرو رو هم تُف کردم رو صورت دشمنام 😬😏  دخترای شوخ وقتی جدی میشن یعنی واویلاست😂من همون آدم خیلییی خوبی ام ک هیچکس نمیتونه تصور کنه  ک چقدررربدم👱 آی اَم بی اعصابه مهربون.بستگی داره تو کدومشو انتخاب کنی 😏😁هر کی به امضام گیر بده یعنی فضوله 😂😂😹😹✋

#پارت_2


با صداى محكم و مردونه اى آروم سر بلند كردم. نگاهم به مردى مسن و اخمو افتاد. 


در نگاه اول چهره ى نورانى داشت. ريش يه دست سفيد و موهايى كه گذر زمان رد پائى از خود جا گذاشته بود. 


عصاى چوبى كه معلوم بود از بهترين چوب ساخته شده. محو مرد بودم كه عصاشو كوبيد زمين و با صداى محكمى گفت:


-به چى زل زدى دختر جان؟ 


با صداى لرزونى گفتم:


-هيچى. 


پوزخندى زد گفت:


-به تو سلام كردن ياد نداده اون پيره زن؟


شرمنده سرم و پايين انداختم و با بند كيفم خودمو مشغول كردم كه ادامه داد:


-اسمت چيه؟


سربلند كردم. 


-ديانه. 


-پدر احمقت نمى تونست اسم بهترى روت بذاره؟ 


عصبى شدم از اينكه پشت سر پدرى كه نديده بودم بد مى گفت. اخمى كردم كه گفت:


-حتماً ميدونى براى چى اينجا هستى؟


واقعاً نميدونستم براى چى اينجام و بعد از اينهمه سال چرا خانواده ى مادريم ياد من كردن! 


سرى به معنى منفى تكون دادم كه گفت:


-پس اون پيره زن چى اين همه سال به تو ياد داده؟ نه آداب معاشرت بلدى و نه چيزى مى دونى!...


با استرس لبهام و توى دهنم جمع كردم. 


-اينهمه سال خرجت نكردم كه حالا مثل يه دختر بچه ى بى دست و پا رو به روى من بايستى. حتماً ميدونى من پدر مادرت هستم؟


-بله. 


اينو ديگه ميدونستم. سرى تكون داد گفت:


-خوبه حداقل اينو ميدونى. تو اينجايى تا محبتى كه اين همه سال بهت كرديم رو جبران كنى. 


به مغزم فشار آوردم ... محبت؟؟ كدوم محبت؟؟ نداشتن پدر؟ بودن مادرى كه اگر ببينمش هم نمى شناسم؟


-پدر تو از اعتماد ما سوء استفاده كرد و دختر ته تغارى منو گول زد  دختر ١٥ ساله ى ساده ى من ...

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

#پارت_3


گول پدرتو خورد و بى اطلاع ما باهاش دوست شد و اين براى خانواده ى بزرگ ارسلانى يعنى ننگ!


نگاهشون كردم. بى هيچ حسى توى دلم لب زدم "پدر بيچاره ى من"


با صداى خشك ارسلانى بزرگ يا همون پدربزرگم به خودم اومدم. 


-تو اينجائى تا به عنوان نديمه ى دختر پسرم برى خونه اش. 


ابروئى بالا دادم. يعنى ميرفتم خونه ى دائيم؟ توى سكوت به لبهاش چشم دوختم كه ادامه داد:


-بسه هر چى خوردى و خوابيدى ... الان بايد محبتى كه اينهمه سال بهت كردم رو جبران کنی . 


نتونستم پوزخندى كه روى لبم نشست رو مهار كنم. انگار معنى پوزخندم رو فهميد كه اخمى كرد گفت:


-كوچك ترين اشتباهى ازت سر بزنه با من طرفى. 


-بله آقا. 


صداى پچ پچ اطرافيانم واضح به گوشم خورد. 


-واااى يعنى ميره با يه قاتل زندگى كنه؟!


صداى دخترونه اى گفت:


-قاتل زيبا. 


چيزى توى دلم خالى شد ... يعنى چى قاتل؟؟


خانوم جون، مادر مثلاً مادرم آروم گفت:


-حاجى مطمئنى اين مى تونه اونجا زندگى كنه و از دختر احمدرضا مراقبت؟؟


-بايد بتونه ... كى مياد از دختر احمدرضا مراقبت كنه با اون اخلاقش؟ حالا هم كه باعث ....


سر بلند كرد و ديد متوجه حرفاشونم حرفش رو نيمه كاره ول كرد گفت:


-غيابى بايد صيغه ى محرميت بخونم. دوست ندارم اونجا ميرى سرت لخته يا لباس باز پوشيدى احمدرضا به گناه بيوفته ...


نتونستم حرف نزنم. متعجب گفتم:


-مگه دائى من نيست؟ چه نيازى به محرميت هست؟!


دوباره صداى تمسخرآميز اطرافيانم بلند شد و صداى پر از عشوه ى دخترونه اى گفت:


-آقا جون اين امل رو ميخواى بفرستى خونه ى احمدرضا؟


نيم نگاهى به دختر انداختم. چهره ى آرايش كرده و روسرى بازى كه فقط ...

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز