خسته شدم از دستش.از این سرویس دادن هاش به خونوادش.چه قدر جنگیدم ولی درست نشد.دیگه تو خودم ریختم ولی ایندفعه خونم به جوش اومد.
بهش میگم خانوادتو خب عزیزمن خونه دعوت کن.میگه نه تو خونه زحمتش زیاده توهم خسته میشی جاهم نیست. همه رو رستوران دعوت میکنم.
منم کفری شدم.فکر میکنه من نمیفهمم داره خرم میکنه با این حرفاش.دوباره میخاد واسه خونوادش ولخرجی کنه.منم اصرااااااار که نه باید خونه دعوت کنی.
بهش گفتم من که راضی نیستم افطاری بریم بیرون.این افطاری ثوابی که نداره هیچ فقط پول خرج کردنه.
چیکار کنم؟از اینکه ببرمشون رستوران و کلی بریز بپاش کنم براشون بدم میاد .به خصوص که هیچوقتم اهل جبران نیستن که حداقل یه بارم اونا بیرون دعوت کنن.
از اینکه میان خوشحال و خرم سر میز میشینن و میخورن و میرن و منم اونور ماحرا باید کلی غصه بخورم و ناراحت بشم حرصم میگیره