سلام یعد از اون همه مشکلاتی که داشتبم حالا بهش اضافه شده!
اگه در جریان باشید من تو عقدم...20 سالمه..اسفند عروسیمه..(یعد از اینکه مادرش مخالف بود و بالاخره تونست راضیش کنه که اسفند عروسی کنیم)شوهرم خونه نداره!ولی مادرش به آژارتمان داره که 1 ساله قراره آماده شه ولی نشده..ثراره اردیبهشت آماده شه(اگه بشه)..
وضع مالی شوهرم خوبه..تا حالا هیچی کم نداشتم..و برنامه یه جشن خوبی رو ریختیم..خونه هم اجاره گرفتیم..مادر شوهرم هم اگه ژستای منو خونده باشین با من مشکل داره..زیرآبمو میزنه و حتی نیم ساعت هم نمیتونم تحمل کنم!!حتب نمبتونم وقتی میرم خونشون میمونم یا شوهرم حرف یزنم چون ژشت در وایساده و داره گوش میده!و درو باز میکنه و میاد داخل دخالت میکنه...خیلی چیزا هست ولی نمیشه اینجا توضبح بدم..حالا
شوهرم که شغلش آزاده با یه بحران روبرو شده..خبلی ضرر کرده و اگه عروسیم نیود میتونست جبران کنه ولی نمیشه عروسی رو کنسل کرد.اونطوری بازم ضرر میکنیم...حالا شوهرم میگه بابد خونه رو ژی یده چون ژول جلوشو لازم داره و نمبتونه خونه اجاره کنه و میگه باید بریم با خونوادش زندگی کنیم!!من همه این مدت منتظر بودم عروسی کنیم تا بریم خونه خودمون و راحت شم از دستشون تا دیگه نتونن دخالت کنن و زیرآب منو بزنن..من حتی نمیتونم چیزی بخورم و بژوشم..آخه از حسودی به شوهرم میگن داره خرج زیادی میکنه.من وقتی شوهرم گفت باید زندگی کنی اصلا زیر بار نرفتم.خیلی سعی کرد مخمو بزنه..منو میبوسید و ازم خواهش میکرد ولب من اصلا قبول نکردن..حتی بهم گفت بابام که خبلی خوبه..خواهرم هم که کاری به کارت نداره..مامانم!!!!!هم خونه نیس و صبحا میره سره کار...ولی من بهش گفتم من به کسی کار ندارم من نمیخوام زندگیم اینجوری شروع شه که حریم نداشته باشم..هیچیم دست خودم نیاشه!!!گفت در اتاقمو میبندم که از دری که یه حیاط میخوره رفت آمدو کنی و 1000 راه حل داد ولی قبول نکردم حتی یکی هم زد تو گوشم وقتی حرصش گرفت!!!4 ساعت حرف زد با زبون و خوش و ناخوش و محبت ..قبول نکردمما همه وسایل خونه رو داریم برقی و ظرف!فقظ مبلمان و سرویس اتاق خواب و فرش نداریم که اونم قرار بود از تهران بخرم...(البته مامانش قبول نداشت که ابنا رو بخریم(جهیزیه رسم نداریم همه وسایلو داماد میخره)من میدونم که مادرش از خداشه که ژسرش ژیشش یاشه چون خیلی سلطه جو و میخواد کنترل کنه همه چیزو و فک میکنه خیلی حالیشه..حالا بهم بگید چیکار کنم من به شوهرم گفتم عروسی رو کنسل کنه که گفت نمیشه و زشته!!گفتم یعد از عروسی من مثل الان میرم خونه مامانم ابنا و به موقع میام اینجا گفت زشته...(خانواده من قشم زندگی میکنن و شوهرم بندرعباس و من برای دانشگام تقربیا هفته ای یکی دو بار میرم خونشون)حتب نمبتونیم با هم یه س ک س درست حسابی داشته باشم اونجا!!!یه علمه لباس خوابو لباس تو خونهای قشنگ گرفته بودم که براش بژوشم!!دوس داشتم واسش غذا درس کنم..صدای تلوزیون و بلند کنم..موزیک گوش کنم و...تازه مادر شوهرم شاغله و من یاید صبح زود بیدار شم و ناهار بژزم واسه یه خونواده ـشوهرم فقظ یه خواهر داره که از من 2 سال بزرگتره و همیشه مامانش میگه درس داره و دست یه سیاه و یفید نمیزنه)من نمیتونم..من این کارا رو واسه مامانم هم نکردم(تازه همین 1 روز که میرم خونشون انتظار داره من غذا بژزم..یهم یگید چیکیار کنم!!!!!دارم دیوونه میشم