به من میگفتن اگه مهد نزاری وابسته میمونه و ارتباط برقرار کردن رو یاد نمیگیره
منم ترس افتاده بود تو دلمِ.پسرم رو چن روز بردم مهد...
دلش داشت میترکید اینقدر گریه میکرد...
فقط دو روز تحمل کردم ...گفتم هرچه باداباد....
ولی تو دلم غصه میخوردم
برای پیش دبستانی مثل یه مرد لباس پوشید و رفت....
الانم که شانزده سالشه همش میگه خداروشکر منو نفرستادی وگرنه از هرچی مدرسه بود بیزار میشدم