2737
2734
عنوان

خاطرات زایمان طبیعی من

1524 بازدید | 44 پست

دوهفته ای میشد که با شوهرم تصمیم گرفته بودم پیاده روی رو شروع کنم تو محلمون قدم میزدیم ک نیم ساعت رفت و نیم ساعت برگشت بود

تازه وارد هفته 38 شده بودم ک عروسی دوستم دعوت شدم .آخر مرداد بود تو اوج گرما و شرجی اهواز .منم رفتم آرایشگاه و به خودم رسیدم خداروشکر تو بارداری اضاف وزن نداشتم فقط 10 کیلو اضافه کردم و چون قدم بلند بود زیاد شکمم قلمبه و درشت نبود یعنی هرکی میدید باورش نمیشد پابه ماهم 

خلاصه رفتم عروسی دوستم و با دوستام کلی رقصیدم یادمه مادر عروس اومد بهم گفت بابا نرقص هنوز دوسه ماه وقت داری خندیدم 😂و گفتم خاله ماهمه گفت جدی پس برقص💃

شب بعدش هم رفتیم پیاده روی اما شده بود 1ساعت رفت و یک ساعت برگشت

2مرداد بود ک من احساس کردم امروز بیحالم تا شب درد خفیفی زیر شکمم میومد ولی من گفتم زوده حالا آخه دکترم گفته بود پانزده مردادزایمان میکنم

2مرداد بود ک من احساس کردم امروز بیحالم تا شب درد خفیفی زیر شکمم میومد ولی من گفتم زوده حالا آخه دکترم گفته بود پانزده مردادزایمان میکنم

شبش شوهرم دید حالم زیاد خوش نیست گفت بیا نریم پیاده روی شاید زود باشه گفتم نه من میخوام برم حس میکنم وقتشه

خلاصه رفتیم اما من تو راه هی مینشستم استراحت میکردم آب میخوردم و به صورتم آب میزدم .دردا هر 15دقیقه تکرار میشد و به مدت 2.3دقیقه دلم درد میکرد

اینم بگم ما چون طبقه بالا زندگی میکنیم خیلی از پله بالا پایین میرفتم به خاطر همین شکمم خیلی پایین بود

خلاصه اونشب ک رسیدیم خونه تو دستشویی دیدم ترشح غلیظی دارم مثل سفیده تخم مرغ همش فک میکردم کیسه آبم نشتی داره یا الانه ک بترکه ولی خبری نبود.تا صبح با درد خوابیدم خیلی درد کشیدم شوهرم هرچی اصرار کرد بریم بیمارستان گفتم نمیرم تحمل میکنم تا وقتش برسه صبح با بیحالی بیدار شدم دردا همچنان میومد و میرفت خواهر شوهرم اومد گفت بیا ببرمت بیمارستان راضی نشدم رفتم طبقه پایین خونه پدرشوهرم .مادرشوهرم برام شیر گرم کرد با یه ذره نون خوردم با بی میلی 

رفتم تو اتاق دراز کشیدم و به خودم میپیچیدم باورتون نمیشه خجالت میکشیدم جیغ بزنم از درد ولی خیلی آرووم فقط ناله میکردم.تا عصر شوهرم و خواهرش از سرکار اومدن اصرار کردن که منو ببرن برا معاینه اگه وقتش نبود برگردیم منم قبول کردم  رفتم حموم خودمو آماده کردم ساک و سونو و آزمایشتمو بردم و رفتم سمت بیمارستان

تو راه درد میکشیدم اما باهاشون میگفتم و میخندیدم اونا هم گفتن معلومه تو اصلا وقت زایمانت نیست کلی آرایش کردی و میخندی میخوای مارو اذیت کنی😆😂

رسیدیم بیمارستان دکتر تا منو دید گفت برو رو تخت معاینت کنم.تا معاینم کرد گفت باید بستری بشی 4سانت باز شده رحمت 

یا خدااااا چطور من تحمل کرده بودم 

شوهرم اینا تعجب کردن وقتی شنیدن.دکتر گفت برو پرونده درست کن و یکم راه برو و بیا

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728

ساعت 8ونیم بودم ک من بستری شدم لباسامو عوض کردم و رفتم تو بخش 

این وسط مادرم و خواهرشوهرم هم تو بخش اومده بودن .منم باهاشون خداحافظی کردم و بوسیدمشون و گفتم دعام کنید

وقت نشد با شوهرم خدافظی کنم

رفتم تو اتاق زایشگاه دردم همچنان زیاد میشد

پرستار یه توپ بادی بزرگ بهم داد و چند تا تمرین و رقص یادم داد گفت تو اتاق تمرین کن تا بچه بیاد پایین

منم همه رو انجام دادم و دردم شدیدتر شد صدام در اومده بود همش میگفتم خداااااایا کمکم کن.یا الله یا الله

اومدن بهم سرم وصل کردن بعد دکتر دوباره منو معاینه کرد گفت آفرین 6سانت شدی خوشحال بودم اما با ترس زیاد

ایندفعه سرم به دست تو اتاق راه میرفتم و دعام تبدیل به گریه شده بود ترسیده بودم روند زایمان خداروشکر تند تند پیش میرفت

دیدم پرستار اومد یه چیزی تو سرم خالی کرد ک بعد گفت آمپول فشار زدم وای خدامن احتیاج نداشتم گفت رو تخت سجده کن و فشار بده هروقت 10تا شدی میری رو تخت اصلی 

وای دردم خییییییلی وحشتناک شد. جیغ زدم توروخدا سرم رو ببند اونم بعد 5دقیقه سرم رو بست و من دیگه داشتم از حال میرفتم.دردام هم 5دقیقه استراحت 10 دقیقه میگرفت.وای ک چقد اون 5دقیقه خوب بود دوست داشتم بخوابم از حال میرفتم.خیییس عرق شده بودم خودمو میچسبوندم به میله های تخت ک سرد بودن

تا اینکه جیغ زدمممممم دکترررررررر سرش اومد پایین تروخدا بیاااااااااا.خونریزی کرده بودم

یه پرستار و یه ماما اومدن منو بردن رو تخت زایمان ساعت 11 بود ک دید 10سانت باز شدم .کیسه آبمو با یه چیز بلند ترکوند و  بعد 15دقیقه کش مکش زاییدم 

اصلا وسطش شکاف رو متوجه نشدم ک با تیغ زد .بچمو که دادن دستم کلی گریه کردم چقد احساس خوبی بود مامانیییی قربونت برم چقد سفید و ملوسی الهی من دورت بگردم گفتم دکترچرا بچم جیغ نمیزنه که یکی دوتا زد رو باسنش صداش در اومد ای جووووونم قربون صدات برم بعدش بچمو بردن و شروع کردن شکممو خالی کردن جفت بچه و بقیه اضافه هاش ک کلی درد داشت و بعدشم بخیه زدن که 4تا خوردم

دکتر بهم گفت الان هرچی دعا کنی برآورده میشه برامون دعا کن منم هرچی بلد بودم دعا کردم براشوم و با گریه ازشون تشکر کردم و دعا کردم خدا به هرکی بچه نداره بچه بود

این بود خاطرات زایمان من


ببخشید طولانی شد😊😊

اخرا مرداد عروسی بود بعدش ۲ مرداد دردت گرف؟اشتباه نوشتی یا من اشتباه خوندم؟

بنده به عنوان یه عضو از جامعه نینی سایتی و جامعه ایران مخالفتمو از ازدواج در سن زیر ۱۸ سال اعلام میکنم و هر جا صحبتی در این مورد باشه ساکت نمیمونم.همونطور که حجاب من که یک مسئله شخصیه از نظر شما به شما و شوشو!هاتونو جامعه و قایق و کشتی و این حرفا مربوط میشه ازدواج شما در سن پایین که تبعات زیادی در جامعه داره ،جدا از دلسوزی به منم مربوط میشه. حداقل در سن قانونی ازدواج کنین! برنگردین به صد سال قبلو قبل ترش!از یک کار اشتباه دفاع و تبلیغ نکنین! مثال نقض نیارین که فلانی خوشبخته فلانی اندازه ۴۰ ساله ها میفهمه.کار اشتباه اشتباهه😕حتی اگه خوشبختم بشید خیلی چیزا رو از دست دادین و خیلی مسوولیت هایی که مناسب سنتون نبوده رو دوشتونه (کپی امضای یک کاربر)جوری که باهات رفتار میکنه خیلی مهمتر از حسیه که بهت داره. سرجدتون وسطای تاپیک خواهرشوهرمادرشوهر،دوتا تاپیک مفیدبزنید!دوتا مطلب فمینیستی بخونید بفهمید حق و حقوقتون چیه!یکم با آناتومی بدنتون آشنابشید،از اتصال مغزوزبونتون مطلع باشیدبعد نظربدید.

استارتر ادامش

من یک زنم از جنس شما  همسرم کارگر معمولی برای کمک خرج خودم و بچم گلدوزی میکنم خواهش میکنم پیجمو دنبال کنید قیمتام مناسبه حمایتم کنید واقعا نیازمندم .@maryamgoldozz76
2738
ساعت 8ونیم بودم ک من بستری شدم لباسامو عوض کردم و رفتم تو بخش  این وسط مادرم و خواهرشوهرم هم ت ...

چه عالی منم خیلی میترسم نخندینا ولی همش میترسم طاقت دردارو نداشته باشم بمیرم 

پسرم زندگیم👶همسرم دنیام💑

اوخی قشنگگ بود  😍

چه جراتی داشتی رفتی طبیعیی

خداحفظش کنه برات❤

بنده به عنوان یه عضو از جامعه نینی سایتی و جامعه ایران مخالفتمو از ازدواج در سن زیر ۱۸ سال اعلام میکنم و هر جا صحبتی در این مورد باشه ساکت نمیمونم.همونطور که حجاب من که یک مسئله شخصیه از نظر شما به شما و شوشو!هاتونو جامعه و قایق و کشتی و این حرفا مربوط میشه ازدواج شما در سن پایین که تبعات زیادی در جامعه داره ،جدا از دلسوزی به منم مربوط میشه. حداقل در سن قانونی ازدواج کنین! برنگردین به صد سال قبلو قبل ترش!از یک کار اشتباه دفاع و تبلیغ نکنین! مثال نقض نیارین که فلانی خوشبخته فلانی اندازه ۴۰ ساله ها میفهمه.کار اشتباه اشتباهه😕حتی اگه خوشبختم بشید خیلی چیزا رو از دست دادین و خیلی مسوولیت هایی که مناسب سنتون نبوده رو دوشتونه (کپی امضای یک کاربر)جوری که باهات رفتار میکنه خیلی مهمتر از حسیه که بهت داره. سرجدتون وسطای تاپیک خواهرشوهرمادرشوهر،دوتا تاپیک مفیدبزنید!دوتا مطلب فمینیستی بخونید بفهمید حق و حقوقتون چیه!یکم با آناتومی بدنتون آشنابشید،از اتصال مغزوزبونتون مطلع باشیدبعد نظربدید.

عوضش من رفتم سزارین هیچکدوم از این دردا رو هم نکشیدم روز سوم بعد زایمان خیلی راحت کارهامو انجام میداذم دو روز اولم به اصرار همسر و مادرم استراحت کردم خیلی هم راضیم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز