منکه میگم من روانیم بعد ازکجا میدونستم دوتا بچه انقد سخته
پرستارم نمیتونیم شوهرم خونمونو عوض کرد کلی کرایه خونمون رفت بالا که نزدیک مامانم باشم .
مامانم راه نمبتونه زباد بره ازاونورم خواهرمم قبل من اومده نزدیک مامانم چون شاعل میخاد بچشو بزاره پیش مامانم هرروزاونجاس یا مامانمو میبره خونش مامانمم زنگ میزنم دنبال یه راه خلاصم فقط میگه بزرگ میشن بهترمیشه .بعدنمیگه توام بیا اینجاالبته حقم دارن پسرم داغون میگنه همخ چیو خودمم فقط باید دنبالش باشم یه وقت به بجه خواهرم اسیب نزنه هیچ کس حوصلخ مارونداره .کاشکی میمردم دومی خداخاستس وقتی نمیخای زرتی حاملخ میشی سراولی چهارسال طول کشید