ما یه دفعه رفته بودیم سفره خونه با همسرم
بعد سر یه سری حرفا من خیلی ناراحت شده بودم و نشسته بودم فقط از چشمام خیلی ساده اشک میومد
ایشونم من رو اینجوری دید
هی می خواست ارمم کنه منم هیچی نمیگفتم فقط اشک میریختم
تا وسط حرفاش یهو جذب این جملش شدم " زهرا ببین من خیلی بیشتر از این چیزی که میبینی می خوامت ها ، این اون اندازه ای که میتونم نشونش بدم بقیش رو نمیگنجه نشون بده "
اقا ما رو میگی انگار تیتاپ دادن بهم اتصلا قند که تو دلم اب شد هیچی
اصلا یادم رفت چم بود
همچین ادم زود خر بشویی هستم
خوب اینجور حرفای از ته دلی رو دوست دارم .
- بچه ها ته خاطراتتون این متنم کپی کنین
لاحول ولا قوت الا بلاه علی العظیم