بابای بیژن رفت یه خونه یکو نیم میلیاردی رو قولنامه کرد به بابای ارزو گفت اونم فعلا پونصد ریخت حسابش از اون طرف بیژن اومد گفت که من رازتونو میدونم دکتره هم پشیمون که چرا اونهمه پولو ریخت حساب تیمور اون دوتا مرده که امید گروگان گرفته بود اعتراف کردن همه چی زیر سر کبیره از اون طرف ارزو کلا ناامید شده و فاز غمه مارالم که وضیتش خرابه کلا همینا بود بقیش حرفای معمولیشون و اینا بود که مثلا بهنام دوباره هی به افرین پیام میده و اینا حالا انچه خواهید دیدش باحال بود مامان ارزو میخواد بره ازمایش بده برای پیوند بعد یجاشو نشون داد که توی مطبش نشسته داره گریه میکنه خودشو میکوبه اینور اونور بعد یهو بابای ارزو اومد که تو جاده داره پیاده راه میره و حسابی کتکش زدن و لباساش پاره شده