طایفه ی ماازقدیم مردهها به خواب میومدن ی چیزایی هم میگفتن من خودم باباموبارهاخواب دیدم ازش میپرسیدم جات خوبه,ی شب دیدم تویباغ خیلی ترتمیزمیوه جمع میکنه ی شترخیلی جوون داره تعبیرشم خوبه. ی باردیدم سرقبرش پرازدرختای سروسبزوبلندفکرمیکردم چطورلای درختامیتونه حرکت کنه خودشم گوشه مزاربودهمودیدیم بوسش کردم بوسم کردوبهم گفت این باغوازتودارم.چندین باردیدمش حتی ازش پرسیدم باچی میری اینورواونورگفت باشترمن براش نمازوقران میخونم وهمه ی کارهای خیروبهش هدیه میکنم خدارحمت کنه همه ی مومنین