مادورازخانوادهامون زندگی میکنیم مادرشوهرم وجاریم بعدازیکسال اومدن خونمون عصررسیدن رفتیم بیرون یه کم گشتیم وقت شام برگشتیم خونه میخواستیم غذااماده کنیم مادرشوهرم هی به من میگفت بخداتوبشین من کارهاانجام میدم(من کمرم عمل مردم چندماهیه)منم گفتم نه شماتازه رسیدین خسته این بشینین خونمون سرامیکه اومدبرع پیشه شوهرم توتراس که میخواست جوجه هاروسیخ کنه کمکش بده پاش لغزیدمحکمممم خوردزمین تمام وزنش اومدروی دستش دستش خوردشده وجراحی میخوادومیخوان پلاتین بذارن براش...الان دوشبه بستریه کم خونه یه کم وپوکی استخوان داره توروخدااااهرکی پستمودیدبراش دعااااکنه یه غم بزرگ توی دلم داره خفم میکنه..فرداعمل میشه...زن خیلی مهربونی هست توی سن ۲۵سالگی بیوه شده وپنج تاپسربزرگ کرده یک به یک واقعانمونه خودشم عالیه دلم خیلی براش میسوزه اینقدرررگریه کردم که نگو😢😢😢