بچه بودم نمیدونم فازم چیبود دقیقا با دوستم میرفتیم از مغازه به پیرمرده آدامس میدزدیدیم😆😆😅 اونم ازین ادامس ارزونا😐😐😐😐 دوستم سر پیرمرده رو گرم میکرد من کش میرفتم😆 سریه بعد جاهامون عوض میشد👻 اصلا هم احساس ندامت ندارم😆
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
بچه ها من ته سیگارا مهمونهامون که میومدن خونمون رو بعد که میرفتن قایمکی میبردم تو زیر زمین خونمون می ...
😂😂😂
وای خدا یاد وقتی افتادم که با مداد سیگار میکشیدیم😁😁
خدایا میدونی دل من❤ دلبستهی دلیه که دل بسته بهم...میدونی قصهی عشق ما اونجور که بخوایم دل بِکَنیم نیست...خدایا بعد از «11» سال عآشقی قایمکی و یه دنیا دوری و حسرت دیگه دلامون طاقت نداره😥ما هر چیزی رو که ممکن بود باهم تجربه کردیم 😍از قدم زدن توی ساحل🌊زیر بارون ☔تا گریه و قهر و آشتیهای هزار مدله...خدایا آتیشِ🔥 عشق ما هر روز شعلهورتر میشه حتی اگه این عشق یازده سال دیگه هم با همین دوری بمونه و به وصال نرسه😢 خدایا من توی این عشق صبورم...طاقت میارم فقط چون خودت،خودِ خودت این عشق 💖رو به دلامون هدیه کردی 😻و میدونم بلاخره یه روز دیر یا زود من و مَرد زندگیم پای اون سفره میشینیم و مِهرمون رسمی میشه🙏 😍میشه قطعا میشه چون تو خدایی و ما هم بندههای حسابی پیگیرت 😇پس زیاد منتظرمون نذار و هر چه زودتر یه زندگی عاشقانهی 💝عَلوی و فاطمی💝 زیر سایهی خودت نصبیبمون کن سایهی سر💙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم{آذرمآهِ9۸}👑داره میرسه روزهای قشنگمون😍الهیآمین🙏{بهمنمآه98}تیکر؛تاریخ تقریبی شروع خوشبختیمونه😻 وزن اولیه 64Kgوزن هدف57Kg📣من قطعا میتونم💪شروع ورزش و بهاندازه خوری 16 دی 98 📣 نکته مهم: تقویم رژیم من هفدهم نداره⛔ شانزدهم..هجدهم..نوزدهم...و الی آخر😀 معلومه که میتونم😎 💝اِلا بِذکر الله تَطمَئنَ القلوب💝 خدایا شکرت برای همه چیز💖
بخدا اصلا من جانور بودم بچه بودم یا خدا من دختر بودم ولی همه کارام مث پسرا بود یادمه ی تفنگ ترقه ای خریده بودم ی خواهر بزرگتر داشتم دو سال بزرگتر از من بود بردمش تو راهرومون گفتم بیا نشونت بدم چطور ترقه با تفنگ میزنن اونم عین خنگ ها اومد نشست جلوم بعد منم چند تا پشت سر هم زدم وای اجیم تا چند دقیقه هیچی نمیشنید گریه میکرد میگفت کر شدم منم میگفتم خفه شو هیچی نگی به مامان و بابا بشین همینجا هروقت گوش هات خوب شدن بیا داخل