سلام دوستان من یه مادرم و یه دختر 7 ماهه دارم
از قدیم یه ارزوی تو دلم دارم و احساس میکنم تا بهش نرسم زنده نیستم
من سال 89 کنکور دادم و یه سال هم پشت کنکور موندم ولی درس نخوندم و سال 90 یکی از رشته های پیراپزشکی رو قبول شدم مامانم گفت روحیه نداری برو دانشگاه پشت کنکور نمون بازم
از همون اول که داشنگاه رفتم فکر فرار داشتم ولی زد و ترم 3 نامزد کردم و دقیقا همون ترم هم مرخصی گرفتم تا برا کنکور ازاد پزشکی درس بخونم ولی چون ازدواجم زوری بود و به میل خودم نبود اشفته شده بودم
خلاصه اون کنکور هم پر
لیسانسمو گرفتم و الان منتظر طرح کارورزی هستم
یه بچه کوچیک که نمیتونه دور بمونه از من دارم
حالا نمیدونم با این وضعیت چطوری برا کنکور ازاد پزشکی درس بخونم الان امروز از صبح ساعت 9 سر پام تا الان که دخترم خوابید منم دارم استراحت میکنم
خونه تمیز کن غذا بپز بچه تر و خشک کن غذا بده بازی کن بخوابونش داروهاشو بده لباسشو بشور مهمون بدرقه کن
خلاصه این شده وضعیت صبح و شبم
نمیدونم با این وضعیت چطور به ارزوهام فک کنم
امروز از ناامید خوابم نمیبره
کسی هست تو وضعیت من