بسوزه پدر عاشقی
این یک ماجرای کاملا واقعی است. (قابل توجه جوانان دم بخت ودر شرف ازدواج)
حدود بیست سال پیش پدرم دوستی جهرمی الاصل وبا اصل ونسب داشت به اسم آقای (پ) که دارای دختری زیبا , بلوند وچشم آبی بود وصد البته بسیار خوش اخلاق ونجیب که از قضا همان سال اول که کنکور داد پزشکی شیراز قبول شد,صد البته دختری با این شرایط واوصاف , تعداد زیادی خواستگار خوب هم داشت اما او در اوایل قبولی در دانشگاه زیاد میلی به ازدواج از خود نشان نمی دادوسعی میکرد تمام حواسش را به درس معطوف کنداما پس از مدتی از بین همکلاسی ها خواستگاری برایش پیدا شد که ظاهرا از هر نظر مناسب بود هم دانشجوی پزشکی بود هم مال ومنال مناسب داشت وهم از نظر ظاهر وقیافه با هم برابری میکردند واز همه مهمتر عاشق دلخسته بوداما از انجایی که همیشه یک جای کار می لنگد متاسفانه زرتشتی بود.عشق این دو نسبت به هم هر روزچندین برابر میشدتا جایی که پسر علیرغم مخالفت شدید خانواده اش مسلمان شد.برای اینکه تصور کنید خانواده اش در این جریان چه کشیدند تصور کنید پسر یا برادرتان به عشق دختری تغییر دین دهدوهمه هویت خانواده تان را زیر سوال ببردونقل همه مجالس شوید وچه سود گفتن این که پدرش در این جریان از شدت ناراحتی سکته کرد وفوت شد.
ناراحتی پدر دختر هم دست کمی از طرف مقابل نداشت مرتب میپرسید آخر دختر مگر تو چه عیبی داری که میترسی دیگر مورد مناسبی برای ازدواج برایت پیدا نشود ؟ درست است که او مسلمان شده ولی اعتبار واصل ونسب یک تازه مسلمان از نظر من به اندازه ای نیست که به او دختر بدهم در تمام این شهر وکشور آیا یک مسلمان زاده پیدا نمیشود که مناسب تو باشدآخر جواب مردم را چه بدهم ؟وانگهی ازدواجی که با ناراحتی ومرگ پدر فرد مقابلت شکل بگیرد چه سرانجامی خواهد داشت؟
جواب دختر این بود" مطمئن باشیدمن فقط با تکیه بر عشق ومهربانی اوخوشبخت می شوم "در نهایت این ازدواج با ناراحتی ومخالفت دو خانواده به خصوص غم واندوه خانواده پسر سر گرفت.
حالا بیست سال از آن ماجرا میگذردشاید اکثر افراد شهر ما خانم دکتر "پ" متخصص زنان وآقای دکتر "خ" متخصص قلب وعروق را میشناسندکه در یک مجتمع پزشکی روبروی هم مطب دارند .آنها هنوز با هم زندگی میکننداما به قول قدیمی ها آگر در کاری" نه "آمد در هر صورت در کارگرهی بوجود می آید.
تصور کنیددو نفر پزشک متخصص با درآمدعالی که هر کدام بهشخصه سالم هستندمشکلی دارند که از بین هر چند میلیون زوج تنها یک مورد مشاهده می شود. به تشخیص تمام پزشکان ناباروری , این دو نفر از هم بچه دار نمی شوند.یعنی هر دو به تنهایی کاملا سالمند واگر هر کدام با فرد دیگری ازدواج کندحتما بچه دار میشوداما با هم نه.
تصورش هم دردناک است که پزشک زنان وزایمان باشی تعدادزیادی از افراد را از ناباروری نجات داده باشی , هر روز چندین نوزاد به دنیا بیاوری و ذوق وشوق پدر ومادرها را در تمامی مراحل بارداری و در اولین نگاه به فرزندشان ببینی ولی نتوانی به هیچوجه بچه دار شوی .. به زبان دیگر تخمک واسپرم این دو نفر قابلیت ترکیب با هم را ندارد.واین یعنی دردسر .
دردسر یعنی همان سنگی به سرت بخورد که به سینه میزدی
البته ممکن است که این دو هنوز هم به هم علاقه داشته باشندکه قطعا هم چنین است وگرنه تاکنون به پای هم نمی ماندندولی قبول کنید که آنها هم بشرند آیا با وجود حرفها وسخنها وسرکوفتهای خانواده ی دو طرف آیا هنوز هم عشقشان به پررنگی سابق است ؟آیا هرکدام از آنها حتی اگر در ظاهر اظهار نکنند حتی برای یک بارهم که شده آیا در دلشان به این فکر نکرده اند که ای کاش این وصلت صورت نمی گرفت ؟آیا اگر به حرف خانواده ها گوش کرده بودند احتمالا زندگی بهتری نداشتند؟
به نظر من عشق مثل جنگه , آسان شروع میشه وسخت تموم میشه ولی مطمئنا یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه . شما قضاوت کنید البته نه احساساتی بلکه عاقلانه . واگر هم تجربه مشابهی در مورد این نوع
"عشق های تند وبی منطق " دارید بیان کنید.