بچه ها غمديده ام ك داستان زندگيمو گفتم بياين🙁

بعد اون اشتباهي ك كردم خيلي پيش ميومد ك بهم پيشنهاد ميدادن يا ازم ميخاستن ك باهاشون باشم كلا برا دوستي برا ازدواج برا هر چيزي و حتي خاستگار ولي من از همه نر ها متفر بودم و نميتوسم كنار خودم ببينمشون 

متنفر بودم از اينكه يكي از هم جنس هاي اون بخاد دوباره كنار من باشه از ي طرفم ب بودن كسي تو زندگيم عادت داشم ولي خب ديگ عادت داشتمو اينا واس من غلط اضافي بود و بايد خودمو عادت ميدادم ب همين وضع 

شرايطم كلا خوب نبود حوصله كسي و نداشتم دس خودمم نبود با وجود تمام بدي ها و تنفري ك داشتم از اون ادم بازم ي وقتايي حسرت داشتم

بچه ها فك كنم اون داستان اسمشو علي گزاشتم اينجا ام علي صداش ميزنم ك هي نگم اون اون

حسرت اينكه كاش اينجوري نميشد كاش علي ام مث بقيه خوب بود عرضه داش كاش مامانش سر لجبازي اينجوري گندنميزد ب زندگيم 

من عاشق علي نبودم ولي ادم وقتي ي جوجه تو خونه مياره عادت ميكنه ك لاقل تو قفسش اونو ببينه ديگ چه برسه ب ي ادم ك شبانه روز باهاش بودي و چهار پنج سال عمرت پاش بود و چه خاطرهاي تلخ و معمولي نداشيم باهم

چقد ارزو و حرف واس اينده بود

بالاخره عادت داشم ب بودنش ولي واااااقعا خوشحال بودم از اينكه ديگ نيستو و من مجبور نيستم تحملش كنم 🙁

من حتي با خودمم نميتونسنم كنار بيام و ي تصمبم بگيرم

من واقعا ازش بدم ميومد ولي خب ي وقتايي شبا تا صب فك ميكردم ب اينكه بالاخره من ام مقصرم و چي ميخاد بشه وضعيت خدا ميدونه هميشه غصه اينو داشتم ك نفرين هاشو غصه هاش منو بگيره

ديگ همه فكرم اينده بود ك قراره چي پيش بياد..چي ميشه تهش؟ابرو ريزي نشه؟

يا بايد هميشه تنها باشم يا عذاب وجدان گذشته رو داشته باشم يا اگ كسيو پيدا كنم و بهش بگم امكان اينكه سر كوفت بزنه هس..

هم عصبي شده بودم هم گوشه گير هم فراري از خونه فقط دوس داشم سرم گرم باشه فقط ب هر روشي ك هس فك نكنم بهش 

قرص خاب ميخوردم و ميخابيدم گاهي دو روز و مامانم فك ميكرد از دوري عشقمه(علي)ولي من غللللط كنم عاشق اون باشمممم اخه ولي نميتوستمم بگم ك دليلش چيه

هيشكي نيس؟☹️

روزا ميگذشت خيلي وقت بود تنها بودمو حالم حسابي خراب 

هيشكي نداشتم ك باهاش درد و دل كنم و دوس نداشتم كسي از مشكلم با خبر بشه

💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙

بچه ها ي خلاصه بگم از قبل شايد كسي حوصله نداشته باشه قبلو بخونه...

من با ي اقايي دوست بودم چهار سال و چن باري ايشون خاستگاري اومدن و مامانش خيلي بلاها سرم اورد و راضي نبود و اخرم نزاش ك بشه 

تو اين مدت اتفاقي افتاد ك من ديگ با دنياي دختريم خدافسي كردم..😿

فقط خاهشا قضاوت نكنيم من خودم بهتر از همه شما ميدونم ك مقصرم

اگ جزييات داستان رو ميخايد بدونيد تاپيك قبل رو بخونيد..

💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي

اينم لينك🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

همه هم سن و سالاي من و دوستام تو روزاي جوونيشون خوش بودن و با عشقشون خوشو خرم...

همون موقه ام ك من با علي بودم همه ميگفتن بهار تموم كن اين ب درد تو نميخوره و هزارررر جور مسخره و حرف..

ولي كسي از دل من خبر نداش ك نداش..

خيلي وقت بود تنها بودم و همه دوستام ميديدن روزامو ك چ جوري فكرو خيال منو از اين رو ب اون رو كرده 

من خيليييييي شوخ بودم و همرو ميخندوندم و فقط عاشق تفريح و عشق حالو زندگي خوب بودم 

ولي. اون روزا ن بر عكس فقط دمبال گذشتن روزا فك نكردن ب گذشته بودم

همه بهم ميگفن خودتو داري داغون ميكني و سعي كن ي زندگي خوب برا خودت درس كني اينجوري ك نميشه خودتو از بين ببري اونم برا هيچو پوچ...

اما خب هيشكي ميدونس ك هيچو پوچ نيس ك...

اين وسط هر چن وقتي ام علي ميومد اصاب منو گند ميزد ميرف ي بار ميگف ميخامت ي بار ميگف دارم زن ميگيرم ي بار ميگف تو ج نده اي و خراب خداروشكر نگرفتمت 

ي بارم نفرين ك تو جووني منو گرفتي و خدا اينجور كنه و اونجور كنه تورو..

هر بارمممم من اينو بلاك ميكردم باززز از ي جا ديگ سر در ميورد..

ي وقتايي ام تهديد ميكرد برا عكس ولي از اونجايي ك خيلييييي بي عرضه بود من جدي نگرفتم...

زماني ك با هم بوديم هر جا من ميخاستم برم منو كوفت ميكرد و زماني ام ك نبود اگ ميفهميد رفتم ي جور ديگ كوف ميكرد