نه ماه ترس و لرز برای موجودی که میدونی تو بطنته...
پرهیز غذایی...تهوع های گاه و بیگاه...داروهای جورواجور...عمل سرکلاژ...استراحت مطلق...آمپولای دردناک...و در نهایت سزارین اورژانسی...
به خاطر حساسیت به پتدین مسکن دریافت نکردم و زجرآورترین درد زندگیمو تجربه کردم...ولی زیباترین لحظه عمرم لحظه دیدن فرزندم بود...تمام دردا یادم رفت...تموم زندگی من خلاصه شده تو وجود فرزندم...
امروز به خاطر زردی بستری شده...انگار وجودم آتیش گرفته براش...دلم براش تنگ شده...به وجودش کنارم عادت کردم...توروخدا برا آرامش من و سلامت بچه م دعا کنید...
از همتون ممنونم