امشب یه صحنه ی دیدم همش توفکرم عصابم خرابه چی کارکنم اروم شم رفته بودیم بیرون کنارداروخونه یه دختربچه داشت گدایی میکرد.😭😭😭😭یهوی یادبچگی های خودم افتادم دنیادورسرم داشت میچرخیدیاداون زمان ک خالم مارومیفرستاددم ایستگاهاواسه گدایی میگفت اگ باپول برنگردی ازشام خبری نیست بعضی موقعه هاخودشم بامامیامدخیلی حس بدی داشتم هنوزک هنوزه دارم اتیش میگیرم هرجابچه ی میبنم یادخودم میفتم نمیخام زیادواردماجرابشین ولی واقعاب حال دلم دعاکنیدک خرابه دعامیکنم توکشورماهیچ فقروبی پولی نباشه هیچ کجاگدانباش