من مادرم چن ساله فوت شده .پدرم ازدواج کرده و باهاش رابطه ندارم .برادرم مجرده و باهاش کم و بیش رابطه دارم اما خیلی بد اخلاقه بخاطر همین کم میاد خونمون .دیگه کسی رو ندارم .......امروز با شوهرم سر این که چرا همیشه دیر میاد خونه بحثم شد .بین حرفاش به شوخی و جدی گفت تو که هیچکسو نداری ....
من تا امروز فکر میکردم بین من و همسرم من و تویی وجود نداره .همیشه فکر میکردم خیلی به هم نزدیکتر از این چیزاییم که لازم باشه من کسی رو داشته باشم یا نه
خیلی دلم شکست کلی گریه کردم .همسرم سرجای خودش خابید اما من بعد از این ک خابش برد اومدم یه جا دیگه خابیدم ....احساس میکنم دیگه دوسش ندارم