2733
2734
عنوان

خاطرات زایمان😭

1040 بازدید | 67 پست

 سلام  اول بگم خاطره خوبی از زایمانم ندارم ولی بعضی از دوستان خواسته بودن خاطرات زایمانمو تاپیک کنم 😊

از دوران حاملگی داشتم لذت میبردم که وارد ماه ۹ شدم و هر لحظه انتظار درد زایمان داشتم و از اولم خیلی میخواستم که طبیعی زایمان کنم هربار که سونومیرفتم همه چیز طبیعی و عالی بود تا اینکه وارد هفته ۴۰ شدم و دریغ از یه ذره درد خیلی کلافه بودم و وقتی میرفتم اتاق پسرم جای خالیشومیدیدم گریه میکردم و انتظار داشت میکشت منو همش میرفتم بیمارستان و می گفتن وقتش نشده برو  تا اینکه ۱۱ آذر شد و من از صبح یکم احساس درد کردم ترسیدم برم بیمارستان باز بگن وقتش نیس خلاصه صبر کردم تا ظهر دیدم داره دردامنظم میشه زنگ زدم شوهرم و مامانم باهاشون رفتیم بیمارستان و دکتر معاینه کرد و گفت دهانه رحمت ۲ س بیشتر  باز نشده ولی بستریت میکنم خلاصه اومدن بهم سرم وصل کنن که مامای محترم زد دستموترکوندو خون همه جارو برداشت استرس داشت نابودم میکرد دیگه روحیموباختم اون همه خون دیدم بعد آمپول فشار بهم زدن و دردا شروع شد ماماهای گرام تو اتاق منو تنها گذاشتن وتویه دستگاه که بهم وصل بود انقباض و صدای قلب بچه میومد ومن بیچاره ازدرد داد میزدم کسی نمیومد تا اینکه داشتم از هوش میرفتم یه ماما از اتاق روبه رو دوییدسمتم گفت نفس بکش فاطمه خلاصه ریختن سرم و اکسیژن زدن و هی معاینه م میکردن ببینن پیشرفت داشتم یا نه یه ماما بداخلاق اومد با دوتا دستش می کوبید روشکمم میگفت هرجا دست میزنی بچه س این نمیزاااد خلاصه دیدن دارم میمیرم هماهنگ کردن واسه سزارین وقتی رفتم تو اتاق عمل ازدرد نمی تونستم صاف بشینم که آمپول بی حسی بزنن خلاصه با بدبختی آمپول زدند و یه دفعه صدای فرشته کوچولوموشنیدم وااای باورم نمی شد این صدای بچه منه رفتن شستنش و صورتشوچسبوندن به صورتم بچه م از سرما لباش می لرزید و گریه میکرد وقتی داشتم با گریه باهاش حرف میزدم ومیگفتم خوش اومدی مامانی آروم آروم شد و من فقط خداروشکر میکردم که سالمه همه دردا از یادم رفت وبرای همه منتظرادعا کردم که این حس خوبوتجربه کنن پسرم ساعت یک ربع به ۱۱ شب تو۱۱ آذر زمینی شد😍😍😍

آنکه را خوبی کنیم هاری نگیرد آرزوست😊


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

آخی عزیزم خداحفظش کنه

کاش بیشتر توخونه دردا رو تحمل میکردی بعد ک فاصلش کمتر شدمیرفتی بیمارستان 

هم کمتر معاینه میشدی

هم امپول فشار نمیزدن و به احتمال زیاد راحت طبیعی زایمان میکردی

وزن اولیه۱۰۶،وزن فعلی۵۵.خدا ای همیشه با من❤در لبان ژکوند،در چهره مسیح بر صلیب،در چشمان چاپلین،لبخندیست...دردهای بزرگ را نمیتوان گریست❤
2738

ای جان مبارکه اخرش سزارین کردی؟

 . خدایا تو این 3ماه که نمیخوام باردار بشم لطفا معجزه نکن با وجود جلوگیری هم باردار بشم.. با تچکر  دیدم که میگما ......  (عشقم کوچولوی من چه زود مارو ترک کردی ... مگه نمیدونستی بری از غصه دق میکنم😭😢)

قدمش مبارک

خوش روزی و نیک فرجام

منم خاطره خیلی خیلی بدی از زایمانم دارم

من به کنار

همسرم میگه بدترین روز زندگیش همون روز بوده

حتی یاداوریش حالمو خراب میکنه😢😳

پیج فروش لباس دارم برای بانوان. http://Www.instagram.com/chico_shop2020
اخی عزیزم سختی بوده که ارزششا داشته و خوب تموم شد.انشا....همیشه سالم و سرحال باشه اقا پسرت   &n ...

قربونت عزیزم واقعا ارزششوداشت ایشالله شما زایمان راحتی داشته باشی

آنکه را خوبی کنیم هاری نگیرد آرزوست😊
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز