من فرصت نمیده بهم جیغ بزنم
جیغ نزده کلا مورد اتهام هستم
الان اقا دیشب رفته مهمونی خونه رفیقش
بعد من خیلی حرص خوردم ازش و به خاطر همین مهمونی دعوامون شده
بعد اشتی کردیم صبح
بعد دوباره سر شب هی میگه من افسردگی گرفتم
دلم میخواد از زندگیم لذت ببرم
دلم میخواد با دوستام برم بگردم
منم حرصم در اومد و گفتم تو پنج شنبه و جمعه ها هم نیستی با من
میگه اهان
ببخشید
تو رو نمیشه با حرف زد
میگه تو منطق نداری
من جرات ندارم بدون اجازه برم تا سر کوچه
واااای دیوونم کرده
حوصله بحث باهاش ندارم
بعدم اس داد من میرم بیرون