سلام به همگي ممنون كه اومدين
خيلي وقت بود ميخواستم خاطره بارداريمو بزارم ديدم امشب همه حوصله شون سر رفته گفتم بزار امشب بنويسم البته نميدونم واسه همه جذاب هست يا نه!!!....
داستان من برميگرده به ٢/٥سال پيش كه من ١٩سالم بود بخاطر تكراري بودن روزا تصميم گرفتيم بچه دار بشيم با انجام ازمايشات و سونوگرافي هاي اوليه كه نشون داد همه چي خوبه اقدام كردم اولاش دقيق نميدونستم چيكار بايد بكنم مثلا نزديك پري اقدام داشتم يا كيت تخمك گذاري رو چهار پنج روز يه بار ميزدم منفي ميشد شيش ماه اول با بي تجربه گي گذشت تا دكترم روش صحيح رو توضيح داد،از سربچگي بعد هر ماه پري شدن خيلي گريه ميكردم و ناراحت ميشدم و كفر ميگفتم،ماه ها ميگذشت و من نا اميد تَر از ماه ديگه حدودا يكسالو دو ماه گذشت تا شبه عيد غدير يعني روزي كه موعد پري بود بي بي مثبت شد(بماند كه تو اين فاصله هر هفته پيش دكترم بودم و كلي دارو خوردم الكي با وجود نبود مشكل و به اسرار من دكتر عكس رنگي گرفت و قصد اي يؤ اي هم داشتم)خيلي خوشحال بودم فرداش از بتا هم مثبت بود و به همه خبر داديم و بچه جاريم به دنيا اومد رفتيم ديدن بچش و برگشتني به اسرار من يكم قدم زديم وقتي برگشتم خونه يه لك خوني ديدم خيلي گريه كردم به دكترم زنگ زدم گفت برو سونو رفتم سونو گفت ساك حاملگي تشكيل شده ولي قلب نداره هنوز زوده برو هفته ديگه بيا