سلام دوستان
دیروز رفته بودم جلسه ی قرآن،،یعنی هر هفته دو روز میرم،مثل همیشه عادی و معمولی رفتم
دقیقا موقعی که تموم شد و می خواستیم بریم خونه،،،دو تا از خانم های میانسال رو دیدم که زل زدن به من😂😁
حواسم را پرت کردم،دیدم یکی شون صدام زد،،،فلانی دارین اضاف می شین به سلامتی
من تازه هفت،هشت هفته هست باردار شدم،،تازه خودم ده دوازده روزه فهمیدم
اون وقت اینا همون نیم ساعته فهمیده بودن😁😁😁😁
حالا من هم از سوالش جا خوردم،،یکم هم خجالت کشیدم،توی یه جمع بیست،سی نفره
از دهنم پرید ،،،نه،با خنده گفتم چه طور مگه؟؟؟
گفت آخه شکمت یه جوریه
راستش من هم گفتم نه بابا،،،فکر می کنین ،،،خواهرم هم خواست من ضایع نشم گفت،،،این کلی روزه و رژیم گرفته،،تازه شکمش رو آب کنه😁😁😁😁
از اون طرف یه خانم دیگه گفت ،،،آره،وقتی از در اومدی تو،،من هم احساس کردم حامله ای
گفتم ولله من کلی رژیم گرفتمو،،،روزه های قضاییم رو گرفتم چون روزها کوتاهن(البته دروغ هم نگفتم خدایی،زمستون ها هفته ای دو سه روز روزه های قضام رو می گیرم)گفتم تا عید خوش تیپ بشم،حالا کلی نا امید شدم
خلاصه که وقتی اومدم بیرون حسابی کلافه بودم از این جریان
نمی دونم چرا این غافلگیری باعث شد دروغ بگم
از دست خودم حسابی ناراحتم،سالها بود با خودم قرار گزاشته بودم دروغ نگم،،،خیلی ناراحت شدم،به مامانم و خواهرم گفتم،خب شما درستش می کردین،،چرا گزاشتین من دروغ بگم
من با این سن دروغ گفتم،حالا یه بچه بود یه چیزی
تازه نهایت تا کی می تونم پنهون کنم،،،آخر که می فهمن،حالا با خودشون می گن ،،،فکر کرده تا کی می تونه پنهون کنه،،،فکر کرده بچه ی اون چی هست،،،البته هر چی بگن حق دارن،،،اما نمی دونن من خودم چقدر وجدانم ناراحته از این قضیه ،،موندم چطور درستش کنم