اخر شب دعوامون شد قراره هفت صبح بریم بیمارستان پدر شوهرم عمل قلب داره امشب سر اینکه سرش تو گوشیه چند روز پیش شماره ناشناس دیدگ تو گوشیش دعوا کردم باهاش که خیانتات شروع شد اومد دستمو پیچوند بعد رفت قرانو برداشت گفت داری اشتباه میکنی و دعوا کردیم اخرش بهم گفت برو از بقیه یاد بگیر چجوری زندگی میکنن بی لیاقت از .جاری کوچیکت یاد بگیر وای خدا اصلا ایم حرف اتیشم زد