سلام مامانا انقد اینجا از زایمان طبیعی بد گفتن منم تصمیم گرفتم خاطره زایمانم رو تعریف کنم که واقعا راضی بودم البته اینم بگم که بدن هرکس متفاوته بهتره از دکتر حتما شرایط لگنتون رو بپرسین بمن گفتن لگنت عالیه و واقعا هم خوب بود بچه هم خوب اومده بود پایین
من یه هفته قبل زایمانم فهمیدم دهانه رحمم دوسانت باز شده رفتم واسه معاینه بهم گفت برو پیاده روی کن شربت گلاب زعفران بخور تا شب دیگه دردات شروع میشه بیا بستری شو.
منم همه این کارارو کردم خبری نشد ولی 😕 فرداش باز رفتم معاینه گفت نه هنوز همون دو سانته تا سه سانت نشی بستری نمیکنن گفتم آخه دیروز گفتن تا شب بچه میاد دیگه گفت نه ربطی نداره احتمال داره تا یه هفتم دردات شروع نشن منم یکم عجله داشتم میخواستم قبل رفتن شوهرم بچه بیاد چون من خونه پدرم بودم شوهرم نظامیه تو یه شهر دیگه بود و بعد تعطیلات عید میرفت به دکتر اصرار کردم ک چیکار کنم اونم گفت درسته لگنت خوبه بچه پایینه دو سانتم باز شدی ولی پوست دور رحمت ضخیمه از اونایی هستی ک نازک شدنش طول میکشه خلاصه یه آمپول زد و توصیه هایی مثل توپ یوگا و پیاده روی بالا پایین کردن از پله و خوردن گل گاو زبون و گلاب زعفرون خلاصه منم شروع کردم فرداش خبری نشد پس فرداش نشد روز بعدش احساس کردم یه ترشح رقیق ولی با فشار اومد خوشحال شدم گفتم کیسه آبم پاره شد رفتم گفت نه خانم سالمی برو😓
باز فرداش همونجور شدم لباسمو عوض کردم گفتم باز اگه اومد میرم اونجور ک میگفتن نبود ولی یکی دوبار ترشح اومد ساعت پنج عصر بود روز سیزده بدر رفتم باز بیمارستان معاینه کرد گفت نه برو😤
منم حسابی عصبی بودم اما به محض اینکه تو ماشین نشستم دردام شروع شد میدونستم خواهرم گفته بود ک منظمه اولا دردا شدتش کمه و فاصلش زیاد بعد شدت زیاد میشه و فاصله کم
اون دردای نامنظمه از یکی دوهفته قبل داشتم ولی از اون لحظه منظم شد منم خب سیزده بدر بود و پیش فامیلای شوهر تا بعد شام نشستم هی دردا میاومدو میرفت اما نزاشتم کسی بفهمه تا ساعت ده باهم بودیم بعد اومدیم خونه ی پدرشوهرم من رفتم تا ساعت 12 هم تحمل کردم بعد زنگ زدم ب مامای همرام گفت ک برم منم رفتم دستشویی بعدش دیگه هیچی نخوردم دو تا آبمیوه انرژی زا فقط خریدم تو راه بیمارستان خوردم ک جون داشته باشم زور بزنم😂 تا من رسیدم بیمارستان شد ساعت یک و نیم باز معاینه کرد گفت خانم دو سانته بستریت نمیکنیم منم حالم واقعا بد بود بعد اون معاینه دیگه لکه میاومد از بچه نوار قلب گرفتن خوب بود بعد گفتم لکه دارم از خودم آزمایش گرفتن تا جواب اون حاضر شه شد ساعت 4 این مدت تو حیاط بیمارستان راه میرفتم واقعا هم سرد بود اون سال برف بارید سیزده بدر بخاطر همین خونه بودیم باز جواب آزمایش اومد گفتن خوبه دوباره معاینه کردن همون دوسانت بود گفت وقتت نیس برو😨😨😨
بعد اومدم مادرشوهرمو مامانم ناراحت گریه میکردن شوهرم گفت بریم بیمارستان دیگه رفتیم تا رسیدیم اونجا شد ساعت پنج رفتم معاینه کرد گفت سه شدی برو پذیرش شو لباس بخر بیا این کارارم شوهرم رفت انجام داد منم زنگ زدم مامای همراهم اونم گفت ک راه میوفته تا خودش بیاد به بیمارستان زنگ زد گفت ک بهم کپسول بدن فک کنم یک و نیم ساعت شد تا بیاد منم هی با کپسول نفس میکشیدم بعد ک اومد خیلییییی خوب بود خیلیییی حس خوبی بود یه نفر فقط بخاطر تو اونجاس کلی باهام شوخی میکرد حرف میزد اومد منو برد حموم زیر آب داغ ماساژ داد خیلی حالم بهتر شد بعد گفت دوس داری بیحس شی منم گفتم آرهههههه فقط زود بعد دکتر بیهوشی اومد و آمپول زد و رفتم رو ابرا خیلی خوب بود دیگه اصلا درد نبود دونفر پامو گرفته بودن موقع انقباضات بهم میگفت منم زور میزدم بعد به مامایی ک بچه رو میگرفت گفت پرینه اش خیلی انعطاف پذیره سعی کن برش نزنی و من بدون برش یه پسر با 4100 کیلو وزن ساعت نه صبح دنیا آوردم فقط دوتا بخیه از داخل خوردم بعد زایمانم دو سه روز سر درد و گردن درد داشتم اونم باید مایعات زیاد میخوردم از لحاظ اندازه هم به جرات میتونم بگم از قبلش بهتر شدم تا یه مدت نزدیکی برام سخت بود