مادرش زنگ زده میگه توروخدا این مجتبی چشه؟چی شده؟ شده مثل قبل خواستگاریت ما که نمیتونیم آرومش کنیم خودت باهاش حرف بزن.........
البته دیروز این قضیه رو حل کردم و الان حال همسریم خیلی خوبه.........برای همین دیشب ساعت 10 رفتم خونه...
اما با همه وجودم نگران همه وجودمم...............
میدونم که هنوز این مسئله کاملا حل نشده........
من خیلی خیلی خیلی دختر مغروری بودم........خیلی ..............
هیچ وقت حتی از پدرم هیچ چیز نخواستم.........در تمام دوره نامزدی حتی از همسرم هیچی نخواستم .....
الان میگه تو نمیگی من باید انجام بدم........من شرمنده تو شدم.....