سلام من یک سال و نیمه چنین ازدواجی کردم. همسرم ۱۴ سال بزرگتر و یک دختر ۵ ساله داشت و جدا شده بود. هر موقع از چیزایی مثل این ک دوست ندارم دخترش تو تخت شبها کنار ما بخابه شکایت میکنم میگه اولویت اول من تو زندگی دخترمه. خانوادش انتظار دارن من و شوهرم برای بچش قربونی بشیم. راستش این ازدواج اصلا اسون نیست
همسرت فرشته هم ک باشه ب این فک میکنی میتونستی زندگی راحت تر و بهتری داشته باشی. اگر برگردم هیچ وقت باهاش اشنا نمیشم
هیچ وقت فکر ازدواجو باهاش نمیکنم. چون عشق خ اسیب پذیره و بعد یک سال و نیم هیچ چیز دیگه شبیه اون اوایل نیست. تو زندگی ی دارم تلاش میکنم ک اولویت هیچ کس نیستم.