2733
2734

از همین الان بگم کمی نتم کنده اگر دیر پیامام اومد به بزرگواری خودتون ببخشید،

زندگیم اونقد داغونه که نمیدونم ازکجاش بگم،

از شورم ک اعتیاد داره،ازبیکاریش،از بی پولی،...

من با شوهرم تو دوران دبیرستان وقتی 16سالم بود آشناشدم،ب قول معروف بزرگم کرد،3سال باهمدیگه دوست بودیم،فقط3سال ازم بزرگتره،ی پسر ایده آل باتموم معیارهای من جور درمیومد،

خیلی مهربون و کاری توی تمام مدتی ک دوست بودیم کوچکترین بی احترامی ازجانبش ندیدم،مهم تراز همه این که ب شدت عاشق هم بودیم،

بعدازون با سختی تموم و مخالفت های خونوادم بالخره نامزد شدیم وبعداز یک ماه عقد،

اینم بگم ک وضعیت مالیش خوب نبود درحد گذران زندگی و محتاج نبودن ب کسی.توی تمام دوران عقدمون خونه ممانم موند،باوجوداینکه توی یک شهربودیم،خانوادش کوچکترین حمایتی ازش نمیکردن ومن با تمام بی پولی هاش و حرف های آزار دهنده مردم میساختم،خداییش خیلی تلاش میکرد واسه ساختن زندگیمون اما خب ی جاهایی دیگه دست خود آدم نیس و نیاز ب حمایت پیدامیکنه آدم اما دریغ از حتی یک زنگ ازجانب خانوادش،

خلاصه بعد ازیک سال نامزدی بافشارهای خانوادم و حرف مردم زمانیکه تاریخ ازدواجمون رومشخص کردیم فقط 30هزارتمن تمام دارایی ما از زندگی بود،مراسم عروسی همش باقرض و قوله راه افتاد و ما همچنان باوجود مشکلات مالی حس میکردیم خوشبخت ترین زوج روی کره خاکی هستیم،

بعدازعروسی شوهرم خداییش بیشتر ب کارچسبید شبا ک میومدخونه خسته و کوفته خوابش میبرد،باهزااااار زحمت تونستیم یه ماشین بخریم و ی کار مناسب پیداکرد،

و اونموقه ها یک سال ازعروسیمون میگذشت و من ناخاسته باردار بودم،کلی دنبال سقط واینحرفا بودم که آخرشم سقط نکردم،

خلاصه اونموقه ها وضع زندگیمون کمی روبراه شد،

ی زندگی از هرجهت ایده آل و عالی،

یادش ب خیر خیلی روزهای خوبی بود اما حیف که دوامی نداشت

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

هنوز بارداربودم و ب یک سری رفتارهای شوهرم مشکوک شدم،

گاهی خیلی خیلی مهربون گاهی عصبی و پرخاشگر،

خوشبختانه علاقه و احترام بینمون وجود داشت و بی احترامی بهم نمیکرد اما خب رفتاراش مشکوک بود،

 دیر میومد خونه،یا از درآمدش کم میشد،زیادی میخوابی مدام دستشویی و حموم میرف و من ی حس هایی اذیتم میکرد،

بارها باگریه ازش میپرسیدم ک دلیل این رفتاراش چیه اما هربار باخنده و محبت سعی میکرد دلداریم بده ک هیچ کار اشتباهی ازش سرنمیزنه

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶

من ب شوهرم بی اندازه وابسته بودم بیشتر ازهرکسی دوسش داشتم،اونم همینطور،

ی شب ک باردار بودم خواب ددم ک بچم ب دنیا اومده و توی دوماهگیش شوهرم دور ازجونش مرده،

این مسعله باعث شد ک من خودخوری کتم و شبا تاصب بااسترس چشم روهم نذارم،همش میترسیدم ک چ اتفاقی تو دوماهگی بچم قراره بیفته،



اینم بگم ک من زیاد خوابهای صادقه میبینم خلاصه گذشت و بچم ب دنیااومد و  همچنان شک هام ادامه داشت،و نزدیکی های دوماهگی بچم متوجه اعتیادهمسرم شدم و اون روزها واقعا برام مرد،زنده بود اما برای من مرد

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶

مچش رو گرفتم،کلی زجه زدم و تو سرخودم کوبیدم ب حدی برام سخت بود ک میخاستم خودکشی کنم اما از آینده بچم میترسیدم،

اونم همراه من گریه میکرد و قول داد ک دیگه خطایی ازش سرنزنه

اما خیلی دیر شده بود و همسرم اگرم میخاست نمیتونست کناربذاره

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶
من ب شوهرم بی اندازه وابسته بودم بیشتر ازهرکسی دوسش داشتم،اونم همینطور، ی شب ک باردار بودم خواب ددم ...

ماده مصرفیش چیه؟اگه خدایی نکرده روان گردان یا شیشه باشه واسه تو و بچت شاید خطرناک باشه

حاکمی به مردمانش گفت:صادقانه مشکلاتتان را بگویید تا حل کنم،از میان جمع حسنک بلند شد و گفت:گندم و شیر که گفتی چه شد؟!کار چه شد؟!!مسکن چه شد؟!!!! حاکم گفت:ممنون که مرا آگاه کردید،همه چیز درست می شود...یک سال بعد حاکم مردمان را جمع کرد و گفت:صادقانه مشکلاتتان را بگویید تا حل کنم،کسی نگفت:گندم چه شد؟کار چه شد؟شیر چه شد؟                            آرام وبی صدا یک نفر از میان جمع گفت:حسنک چه شد؟!!!!!
مچش رو گرفتم،کلی زجه زدم و تو سرخودم کوبیدم ب حدی برام سخت بود ک میخاستم خودکشی کنم اما از آینده بچم ...

خدا بزرگه سعی کن ترکش بدی انشاالله خدا پشت و پناهتون باشه

❤رب لا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین❤پروردگار من:مرا تنها مگذار(و فرزند برومندی به من عطا کن)که تو بهترین وارثانی.💞خدایاااا شکرت بلاخره مامان شدم💞🤰😀

روزهای خیلی سخت من شروع شد و زندگی هرلحظه ب کاممون تلخ تر،البته شوهرم وانمود میکرد ک مصرف نمیکنه ومحافظه کارترشده بود و منم تامدتها باورکرده بودم که کنارگذاشته،

اما اینطورنبود،شوهرم انقد عوض شد ک کارش رو ازدست داد و اجاره خونه روی هم تلنبارشد و پول پیش خونه رو از دست دادیم،

من موندم و یک پسر شیرخشکی و یک زندگی درب و داغون ی شوهر معتاد ک ب هربهانه و کلکی منو مجبوز میکرد ک پول قرض کنم ک مواد بخره،

البته نمیگفت که مواد میخره ها،با بهانه های مختلف اینکارومیکرد

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶

بله شیشه مصرف میکرد،من دختری بودم ک از نظر بقیه و خودم هیچی کم نداشتم،قیافه و هیکل و اخلاق خوبی داشتم خیلی ب خودم میرسیدم اما متاسفانه با فهمیدن اعتیاد همسرم داغوووون شدم،رسما ی مرده متحرک شدم ک فقطبچه داری میکردو پیرترمیشد

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶

چ روزهای سختی رو ک نگذروندم و درد دلم رو جز خدا ب هیچ احدی درمیون نذاشتم،چون خانواده ای ندارم ک حمایتم کنن،برادرم ک خارج ازکشوره اون بنده خدا زمانیکه رفت زندگی من عاشقانه و عالی بودالانم فک میکنه همینطوره،اون یکی برادرمم ک ازش قطع امید کردم زن داداشم حتی اجازه اینو نمیده بهش ک ب من یک زنگ بزنه و حالموبپرسه،من دارم و یه مادر پیر و زجرکشیده

اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶

دیگه زندگی داشت هر روز بد و بدترمیشد 

نه خونه ای داشتیم نه شغلی نه پولی،هیچی ها 

واقعا هیچی


اوضاع مملکت جوریه که شب های جمعه اموات برای شادی ما فاتحه میخونن😶😶😶😶
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز