من و شوهرم تو خونه ی پدر و مادر من زندکی میکنیم تو طبقه دوم.مسعله ای پیش اومد که دلمو حسابی شکوندن ازشون انتظار نداشتم.شوهرم بشون خوبی میکنه اونا به چشمشون نمیاد و پشت سرش حرف میزنن.حالا اومدیم خونه پدر شوهرم یه شب مهمونی.من حالم ازون خونه ی خودم که بالای بابام ایناست بهم میخوره دوست ندارم فردا باشون روبرو شم اینقد ازشون ناراحتم.خونه پدر شوهرمم یه شهر دیکست.حالا به مادر شوشو گفتیم من فردا میخوام بمونم گفت راه شوهرم دور میشه دوباره از سرکار بیاد اینجا.اینم انگار دوست نداره من بمونم.شما جای من بودید میموندید یا فردا میرفتید؟مث اواره هام.یه خونه ندارم که توش ارامش داشته باشم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
ارسیتا جون بنظرت چجوری تحملشون کنم؟انقد بدم اومده ازشون از خونشون متنفرم.ببین کارم بکجا رسیده که به ...
ببین عزیزم هرکاری کنن بالاخره که چی پدرمادرتن همش که بد نبودن درسته الان حق باتو ولی یکم فک کن اگه خدای نکرده زبونم لال یه مشکلی پیش بیاد چقد داغون میشی بخدا برامنم پیش اومده ولی میگذره تازه چی بهتر که شما چندوقته دیگه از پیششون میرید پس این زمان باقیمانده رو سعی کن بگذری ازشون وکوتاه بیای طوری نیس انشالله خدا یه جاهم براتو جبران میکنه عزیزم