من یکسال. هست که عقدم و همسرم سرباز هست و بعد از سربازی عروسی میگیریم‌حس دوست داشتن شدید و وابستگی دوطرفه تو رابطه ی ما هست از سال۹۰ با هم اشنا بودیم‌و ثانیه ای از هم دور نبودیم‌چه دوستی چه الان که مزدوجیم من خیلی به همسرم محبت می کنم چون شخصیتم این شکلیه خخدایی همسرم خیلی خوبه بهم محبت می کنه هر چیزی بخوام فراهمه اما ... خیلی گیجم ناراحتم احساس می کنم یه جایی اشتباه کردم زن وجودمو فراموش کردم محبت بیش از انداره کردم خودم رو فدا کردم خیلی انرژی می گذارم مثلا وقتی می یاد خونمون پر از استرس می شم وای چی درست کنم چکار کنم و....همسرم یه اخلاقای بدی داره بر خلاف تمام خوبی هاش خیلی مغروره فکر می کنه آسمان باز شده خودش افتاده زمین.مثلا همیشه همه رو مسخره می کنه ظاهر بین هست وای این چه دهاتیه من زیاد شخصیت کل کلی ندارم که جواب بدم .دیشب رفتیم‌مهمونی زن و مرد جدا بود از اولش همش استرس داشتم همسرم تنهاست با اینکه بابام و داداشم بودن ولی متاسفانه باهاشون صحبت نمی کنه باهاشون خوبه ولی باهاشون جور نیست که گرم بگیره در صورتی که کلا اگر تیپ شخصیتیه خودشو‌پیدا کنه گرم می گیرم اینو می گم بدونید روابط اجتماعی خوبی داره.خلاصه دیشب هی می رفتم می یومدم چیزی نمی خوای اونم همش اخماش تو هم بود بعنی به معنای واقعی زهر مارم کرد مامانم گفت بهش کراواتت کجاست بادی انداخت تو غبغب گفت تو ماشینه واسه این مراسمه زیادیه البته مراسم غریبه بودا .بهم گفت اینجا چیه همش سیگار می کشن چقد چیپ هستن وای یعنی اینارو می گفت دوست داشتم کلشو بکنم مثلا واسه شام‌گفتم بشین خودم می یارم موقعی که اومدیم‌خونه مامانم کلی دعوام کرد تو چرا اینقد بهش اهمیت می دی نکن و...من اخلاق شوهرمو می شنایم یکم سرد شم همش می گه چیه چی شده ناراحتی سردی ؟ ....نمی دونم موندم الانم پنجشنبه عروسی همین آدمای دیشب دعوتیم بهش گفتم اگه دوست نداری نمی ریم مهم نیست گفت نه می ریم یه شب که بیشتر نیست انگار منت می گذاره من نمی دونم باید چیکار کنم اگه تاپیکی می سناسید که بخونم بهم معرفی کنید و راهنماییم‌کنید
منم منتظر نظرات بقیه میمونم
چون خودمم تا حدی مشکل شما رو دارم
خانمي محبت و علاقه را از حد نگذرون. چه زن و چه مرد اگر ديگه بيش از حد توجه ببينن فکر مي‌کنند خبريه. بهش محبت کن ولي زيادي پاپيچش نشو. حالا توي يک مهموني يک کمي هم بهش بد بگذره چه اهميتي داره؟ انقدر براي خودت بزرگش نکن. نميگم دوستش نداشته باش فقط ميگم براي خودت بتش نکن.
یکی از اشناهای منم همین مشکلو داره نتیجه ی محبت زیادی و رودادن به مردا همینه
ديگه هم درباره رفتن يا نرفتن مهموني بهش چيزي نگو قبل از اينکه خودش مخالفتي داشته باشه. وقتي گفته ميريم شما هم ديگه حرفش را نزن که بخواد منت بذاره.
اصلا نمی دونم حد تعادل محبت چیه بلد نیستم
عزیزم شما همسرشی مادرش که نیستی
هی میری سر میزنی که چی؟
نه به خودت خوش میگذره نه میزاری اون مجبور بشه با جمع قاطی بشه
عروسی نمیخوای بری که مبادا ایشون ناراحت نشه!!!
کاملا برعکس داری راه رو طی میکنی... محبت و عشق دادن به همسر خیلی خوبه ولی شما داری مثل بچه ازش محافظت و مراقبت میکنی
ای گفتی شوهر منم اینجوریه لاله لال با خانواده خودش نه ها جلو ما خیلی ادا میده در صورتی ک خانواده من خیلی ازش سر تر هستن شوهر من هرکس دعوتمون میکنه جایی ی جوری ادا میده میگه نمیام کلی استرس بهم میده ازش متنفرم بخدا مریض شدم تخمدانام از اعصاب کیستی شده تنبلی کم بود اندکمتریوز هم شدم از اعصاب خدا لعنت کنه این مردارو من ک دیگه بریدم
همسرت چند سالشه
مثلا همه داشتن مسخره بازی در می یاوردن می رقصیدن می خندیدن منم خیلی پر انرژیم هی نگاش می کردم‌که باهم‌بخندیم می دیدم یه نگاه به من می کنه سرشو‌تکون می ده یعنی متاسفم‌اینجا کجاست که من اومدم
همسرم28 من ۲۴
من یه سوال دارم به نظرت متضاد زیاده از حد احترام و توجه نشون دادن میشه سرد شدن؟
میگی اگر احترام نذارم سرد شم می پرسه چته
شما اینقدر استرس داری و خودتو کم گرفتی پیشش به غرور اونم دامن زدی
ناراحت شه تو عروسی یا بهش خوش نگذره چی میشه؟؟؟
وای خدا منم مث تو حسرت ب دلم باهام بیاد عروسی نمیاد من میرم میام بعدش اشکم و درمیاره ارزو ب دلمه باهم بریم عروسی بعد عروسی مث بقیه خوش بگزرونم با شوهرم دلم خون خون تا جوونه ادم حوصله این کارارو داره فردا پیرشم این چیزا دیگه برام جذابیتی نداره خدا ایشالا لعنتشون کنه همین
خب دوست دارم همش بهش خوش بگذره ناراحت می شمهمینجور نشسته مثل عصا قورت داده ها دیشب کلی حسرت خوردم که چرا اون نباید بیاد دنبال من
وای خدا بهت صبر بده همین
ب نظرم محبت کن ولی خیلیم تحویلش نگیر فک کنه چ خبره 😜
تو تعریف کردنت هم بگو از نظر من
ک بدونه شاید از نظر دیگران تعریفی نیست😁
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
