از وقتي عروسي كردم همش دارن با حرفاشون رو مخ من راه ميرن
چرا شوهرت فلان...چرا پدرشوهرت بهمان
مسئله اينه كه خانواده شوهر من اصلا به پسر بها نميدن ولي خيلي دختراشونو دامادشونو ساپورت ميكنن
من 5 سال هم طبقه بالاي پدرشوهرم نشستم خودم هم دوست داشتم جابجا بشم ديگه دوست نداشتم با اونا باشم. از طرفي برادرشوهرم عروسي كرد وما هم جابجا شديم
از وقتي رفتم اجاره خيلي خب سخت شده ولي به خدا اعصاب و زندگيم خيلي آروم شده ... رابطه ام با شوهرم خيلي بهتر شده . انگار احترام آدم هم بيشتر ميشه
اما بازم خانواده من كينه به دل گرفتن كه جرا ما بايد در به در بشيم و اونا عين خيالشون نيست... چرا شوهر من يه خونه خوب نميتونه بگيره كه در شان من باشه الانم خوبه ها ولي قديمي سازه خب با پول ما ديگه همين ميشد گرفت.. همش بابا مامانم به من غر ميزنن چرا پدرشوهرت اون طبقه رو نفروخت برا دو تا پسرش خونه بخره ....چون باباي من خونه خودشو فروخت تا برا برادرم هم بتونه خونه بخره حالا توقع داره اونام همين كارو بكنن
خب نميكنن به خدا نميتونم برم باهاشون بجنگم و برا خودم و شوهرم هم جنگ اعصاب درست كنم... همش ميگن شوهرت بي عرضه است نميره حقشو بگيره ازشون... با شوهرم بدن با اينكه به خدا خيلي احترامشونو داره
فقط اين نيست ...چرا ميرين چرا مياين چرا اونا اينكارو كردن چرا اون كارو كردن ..درحاليكه به داداشم و زنداداشم كه با هم تو يه ساختمانن هييييچ كاري ندارن كه يه موقع عروسشون ناراحت نشه ولي از ما كوه توقع رو دارن ...خسته شدم