دیروز موقع برگشت به خونه پدرم یکی از دوستانشو سر راه دید البته دوست صمیمی نبود تازه اشنا شده بودن داخل پارک گویا ولی این اقا تیپ عجیب غریبی داشت انگار حس اعتماد ازش نمیگرفتم پدرم گفت نگه دار سوارش کنیم من گفتم نمیتونم سوارش کنم کار درستی نیست . حالا بابام از دستم ناراحت شده
ترسیدم سر ظهر بود کسی نبود بابای منم بیماره منم خانومم ترسیدم ریسک کنم سوارش کنم دوست صمیمی یا همسایه که نبود بشناسم. 🥴