ما همیشه با مادرمان حرف میزدیم من و داداشام
بحث میکردیم راجب همه مسائل
راجب کسی که دوستش داشتیم
راجب خواستگار ها
راجب فامیل
راجب و...
بعد هر وقت بابام میومد چیزی نمیگفتیم بحث تموم میکردیم بعد پدرم همیشه ناراحت بود و گلایه میکرد که با من حرف نمیزنید من میام همه ساکت میشن ...
دلیل چی بود هروقت با بابا حرف میزدیم و بحث میکردیم شروع میکرد دعوا و توهین و...که تو احمقی.غلط کردی ، نصحیت ، سریع دعوا میشد
بعد میگفتیم پدر من خب اخلاقت جوری نمیشه باهات حرف زد میگفت این حرف های که با مادرتون میزنید به منم بگید خب ما همون حرف ها رو حتی ساده تر بهش میگفتیم خیلی سریع دعوا میشد
جای اینکه بشینه مثل مادر منطقی و اصولی حرف بزنه