بله دیدم
من مجرد بودم و سنم از دختر خالم بیشتر بود
بعد خالم برا جهاز برون دخترش ما رو دعوت کردو ی جهار تمام عیار چید و فقط دل منو سوزوند
گفتم حالا نمیشد ما رو خبر نکنه
من ناخود آگاه آه کشیدم و اون سالها بعد وقتی که من در خونه شخصی خودم در کنار همسرم بودم اون شوهرش اسیر زندان بود و از اضطراب قرص اعصاب میخورد