بچه ها این تاپیک تکراریه ولی واقعا نیاز داشتم از کمکاتون استفاده کنم
الان دیگه مسئله این نیس ک چرا باهاش موندم،چون دو روزه جواب پیاماشو ندادم و ازش بیزار شدم ،بلکه مسئله عواقب بعد از کاراشه ک هنوز درگیرشم.
بچه ها من ۲۳ سالمه و اون ۳۸
عقد نکردیم و یه بار اوند خاسگاری جواب منفی شنید و تلاشی نکرد
بابای خودم شدیدا ایرادگیر و بی اعصاب بود و همش به همه چیز ایراد میگرف حتی به ناخن بلند
این بدتر از اونه،هرکاری میکنم ایراد میگرف،حتی وقتی خسته بودم و شل مینشستم توی ماشین،میگف سفت و پر انرژی بشین محکم راه برو،خوابالو
براش پست اینستا میفرستم میگه چقد توی اینستا میچرخی،اهنگ عاشقونه میفرسم میخنده
روانیم کرده بخدا،انگیزه زندگیم صفر شده،حتی حوصله ندارم یه فیلم سینمایی ببینم چون اون میگف فیلم چیه حوصله ندارم،تا دوره هنری میخریدم میگف پولاتو به گوه نزن...نه حوصله بیرون رفتن دارم ن فیلم ن اموزش ن باشگاه.من رو دل مرده کرده انقد ایراد گرفته و ناامیده.مجبور بودم خودمو سن بالا و با دغدغه های بالا نشون بدم تا اقا نگه بچه بازی در نیار
.
الان دیگه باهاش نیستم ولی چیکار کنم دوباره ذوق ب زندگیم برگرده؟حق من این نیس توی ۲۳ سالگی عین زنای ۴۰ ساله باشم
حوصله هییچییی ندارم و همش روی تخت افتادم