من مادرشوهرم 50وخورده ای سالش و تنها یه پسر داره که اونم همسر منه پری روز زنگ زد که بچه رو شب بیار پیش ما هی اصرار و گیر منم دادم همسرم ببره اخه دیروز میخواستن قربونی بکنن صبح زنگ زد صبحانه بیا منم چون کار داشتم نرفتم و گذاشتم عصر رفتم من رفتم دیدم خاله و عمه و اینا هم هستن