من یک خواهرزاده دارم فقط و کلا بچه کوچیک دورمون نبوده؛وقتی بدنیا اومد پدرم فوت شدمنم حوصلم کم شد خودم متاهلم خاهرزادمو دوست دارم ولی کلا چون جایی بزرگ شدم بچه نبوده خیلی اهل سرکله زدن بابچه نیستم باهاش حرف میزنم وبازی گاهی!اما اینکه یکسره بغلش کنم نه گاهی بوده براش اسباب بازی هم گرفتم
شوهرخاهرم همیشه به روم میاره میگه تو برام جالبه یک خاهرزاده داری زیاد نمیای خونه خاهرت! همه ی عمه هاش یکسره بچمونو بغل میکنن باهاش سرکله میزنن تو نه!منم گفتم هرکی یک اخلاقی داره ولی دلیل نیست ک دوسش ندارم! بعد میگه هرکی باشه بیشتروقتا ازخاهرزادش عکس میذاره تونت منم گفتم من ک گاهی گذاشتم مثلاروزدختر مگه کلا اسمم به اسم بچتون تغییربدم همش عکسش بذارم😑 بعد میگه توباید بیای مراقب بچه خاهرت باشی نزدیکی که! منم حرصم گرفت گفتم من نمیرسم همش بیام سخته مگه طلاق بگیرم بیام بشینم اینجا
البته میدونم اینو بدگفتم ولی ب خاهرم گفتم شوهرت نباید منو با خاهراش مقایسه کنه اوناتومحیط شلوغ بودن من نه