ابجیم ۱۶ سالشه ولی یه حماقتی که داره با چن نفر دوس شده نه هم زمان و اصلا از عواقب نمیترسه فک میکرد اون پسرا براش میمرن و هیچ وخ به بقیه نمیگن که با فلانی (منظورم خواهرم)دوس شده
حالا با هرکی دوس میشه خودمو کانلا معرفی میکرد مثلا نام پدر و ادرس خونه و همه چییییی
در کل خیلی بارها بابام حسابی کتکش زد ور حد مرگ...
خواخرم حیلی خوشکل و چشم رنگی واینا وخیلی خواستگار دار از طرف من واشناهام...
بعد ما رسم ازدواج زیر سن قانونی نداریم ولی ابجی بزرگم میگه بزار شوهرش بدیم تا ابروش نرفته
حالا براش خواستگاره اومد وخیلی ذوق داشتن که خواهرم قبول کنه وگفتن فردا اگه موافقت کنید تا پسرمون بیاد ما هم تحقیق کردیم و زنگ زدیم ولی یهو وقتی زنگ زدیم تا پسره بیاد باش اشنا بشه مادرش گف فعلا پسرم رف سرکار شهر دیگه ما خبرتون میدیم😶 در حالی که اونا خودسون کشتن تا بیان ولی یهو ایینطور گفتن
ما شوکه شدیم که نکنه چیزی شنیدن یا ابرومون رفته تو شهر م نه بخاطر اینکه نیومدن بخاطر این میتریم که ابرومون وحیثیتمون رفته😓😞