کوچیک بودم حدودا ۶ ۷ساله خواهربزرگم ازدواج کرده بود روستا زندگی میکردن رفته بودیم پیش اونا نصف شب در باز کردم برم دستشویی حیاط بود،دوتا بچه کوچیک سفید دیدم ک فقط چشم داشتن جیغ زدم همه ک اومدن شبیه گربه شدن فرار کردن ولی تا بقیه بیان سرپا وایساده بودن،بعدش اونقد استفراغ کردم و لرزیدم ک نصف شب برگشتیم خونه