دختر خونبس💔 شش ساله مادرم را ندیدم (داستان زندگیم که خیلیا دوست داشتند براشون تعریف کنم )🖤

دختر قوی هستی

باید به گذشته ات افتخار کنی چون اینهمه صبر و تحمل واقعا از هر کسی برنمیاد

خیلی خوشحالم بعد از اونهمه سختی داری به ارامش میرسی

با یاداوری اتفاقات گذشته ذهنتو اذیت نکن در حال زندگی کن و دل بده به همسرت

به نظر من پیگیر مادرتم باش ولی نه تا حدی که به زندگیت لطمه بزنه

بچسب به زندگی و شوهرت که اینا اینده تو هستن

توی افکارت اینم بدون یه اشتباهات بچگانه ای داشتی که بهت حق میدم چون با سن کمت طبیعی هست این رفتار 

و سهم خودتو در اشتباهات بپذیر اونوقته که میتونی ادمای اطرافتم ببخشی

اینم بدون بخخش دیگران لطفی هست در حق خودت که ذهنتو آزاد کنی که به چیزایی که دوستشون داری عشق بدی وگرنه توی دلی که کینه جا داشته باشه عشق هر روز کم رنگ تر میشه

سعی کن از لحظه الانت که همسرت باهات خوبه به نحو احسن استفاده کنی چون زندگی همین روزای الانه که داریم نفس میکشیم از امروزت لذت ببر و همه مشکلات رو به خدا بسپار اون بلده چجوری برامون به بهترین شکل حلش کنه

به عنوان یه نویسنده چقد ر دوست دارم داستان زندگیت رو بنویسم 

بچه های زن خون بس از ارث و میراث هم محرومن 

ببین‌تو‌خوشحال‌باشی‌‌مادرت‌هم‌خوشحاله

فکر‌اونا نکن  خودتو وارد‌درد‌سر‌نکن

شوهرت‌با‌این‌چیزایی‌که‌تعریف‌کردی مرد‌خوبی‌هست

اونم‌یه‌قربانی‌هست درکش کن

بهش‌محبت‌کن‌به‌خودت‌برس سعی‌کن‌شاد‌باشی

در‌مورد‌بچه‌آوردن‌هم‌ یکم‌سعی‌کن‌حالت‌بهتر‌بشه‌بعد

اول مادرتو بیار پیش خودت  بگو تا مادرم نیاد پیشم باهات صاف نمیشم

به شوهرت هم گیر نده ولش کن به بچههات و  خودت برس کنار مادرت هم ارامش داری شوهرتم حقشه فعلا بزار فقط بهت خدمت کنه و بس

استاتر لطفا اسم اون سوره های قرآنی که بهت گفتن برام بفرست

خدای من دختر تو ۲۰ سالته؟؟،      

چقد با سن کم سختی کشیدی.بگردمت.... تو لیاقت خوشبختی رو داری.همسرت هم... باور کن خیلی مرده

همسرت رو ببخش چون اون تو شرایطی باهات بد بوده که اگه هر کس دیگه هم بود بدتر از اینا میشد.. به اون دختر خاله ش هم فک نکن. اون نیست دیگه . تو بردی.

بهش عشق بده و بزار تنها کسش بشی.. مادرتم میبینی... خدا باتوست

واقعا مدرک دکتری دارین شما؟؟؟؟ 

خب از قبل آماده کرده انقدرر عجیبه. ؟؟؟ 

بعدشم سواد خواندن نوشتن تا همون مدرسه ک اسی رفته کفایتت میکنه 

این بنده خدا رو زن عموی عفریطه ش براش طلسم گرفته بوده همونروز ک قفل رو جلو روش بست و گفت بختت بستم وگرنه حداقل شرایطش میتونست خیلی خیلی بهتر باشه حتی باخونبسی

اره هست.اسم نمیارم.مختص روستاها هم نمیشه.اگر اسم طایفه ها رو بیارم بحث و دعوا میشه.اما من دور و بر خودم هم زیاد دیدم.دختره با مدرک دانشگاهی و شغل خوب خون بس رفت.و شوهرش یه ادم به درد نخور.که یکسال نشده یه زن دیگه گرفت.با زن خون بسش اصلا رابطه هم برقرار نکرد انگار کلفت اورده بودن.واسه زن دومش خونه جدا خرید.اما زن خون بسش الان هم بعد از چند سال هنوز داره نوکری مادر شوهرشو میکنه

فقط همینو میدونم هر دو قربانی هستین 

سفت بچسبید به زندگی دونفره تون 

خانواده خودتون رو درست و محکم بسازید بچه هم بیار

بذار حال و روزت بهتر شه بعد بامادرت هم ارتباط بگیر

ولی اول و آخر شوهرت باشه و بمونه واست هواشو داشته باش تا حال خودتم خوب شه

خدا چقد تورو دوس داره 

قربونت حکمت خدا برم 

توخواستی از حجم خیلی زیاد خودتو بکشی 

ولی از ته دلت صداش کردی  ب دادت رسیده 

دیگه طرف اون شهر نرو اون شهری ک این همه بدبختی کشیدی 

من ب جات باشم میچسبم ب زندگیم ب خودم میرسم ب بچه هام به شوهرم 

میدونم سختی خیلی کشیدی وتحملش کار هرکسی نیست

با شوهرت صحبت کن ببین میتونی دوباره بچه دار شی

تلفنی با مادرت صحبت کن بگو موقع زایمان بیاد پیش تا یک ماه 

از دلتنگی دربیای روحیت عوض بشه  دست تنهام نباشی 

با شوهرت مادرت هماهنگ کنید 

شوهرت بره مادرتو بیاره هیچکسم ندونه بهتر 

خودت هرگز بر نگرد ب اون شهر اون شهر واسه تو دردسر

بمیرم بمیرم ۶۵ص اومدم جلو و اشک ریختم🙂💔

عزیزممم

خدا رو شکر که بخیر گذشت 

مطمئنم شوهرت عاشقانه دوست داره و احتمال زیاد ترس از دست دادنتو داره 

چون حتما خیلییی زیبایی و اختلاف سنیتون زیاده 

وچون اذیت شدی زیاد میترسه از دستت بده 

واسه همین میگه بچه دوم 

الان فقط به زندگیت فکر کن

اولویت خودتی نه خانوادت 

اونا هم

 حالشون خوبه 

شوهرت عشق خالصی بهت داره که دلش میخواد اینو ازش قبول کنی و دوسش داشته باشی 

دوست داره بهش محبت کنی 

فکر کن خدا عمر دوباره ای بهت داده

از زندگیت لذت ببر 

و اینو بدون 

خدا خیلی دوست داره 

مواظب مهربونیات و‌خانواده قشنگت باش زیبا❤️

منم کوهی از دردم 

میفهممت