2733
2734

نزدیک به فصل مدارس بود من به خواهر شوهرم گفتم منم می‌خوام برم مدرسه بیا زبون بذار منم بیام به خانوادش گفت اونا مخالفت کردن به شوهرم گفت اولش  گفت نمیشه باز اصرار کرد گفت باش به خودم گفت دوست داری بری مدرسه گفتم آره گفت میبرم ثبت نامت میکنم مخفیانه کسی فرستاد  پرونده من گرفتن با پارتی و پول قبولم کردن یکسال عقب افتاده بودم  با خواهر شوهرم می‌رفتیم مدرسه  خلاصه یک روز شوهرم اومد گفت من نمیتونم این وضعیت تحمل کنم می‌خوام یک شهر دیگه  که کارم اونجاست خونه بخرم زودتر بریم اونجا زندگی کنیم من طاقت دوریت ندارم و هر دو ما داریم عذاب میکشیم هرچی داشت جمع کرد و رفت یک خونه خرید تو شهر دیگه

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

با اینکه بهش حس نداشتم و چیزی از رابطه عاشقانه بلد نبودم ولی اون شب آرامش خاصی داشتم کنارش دیگه براد ...




اینجا کنار هم میخوابیدین‌؟‌ رابطه زناضویی داشتین؟

بدون امضا😁😁😁😁😑😐🙄😏😇😘😄😃😋🙂🙂🤗😄😎🙂☺😍😗

فقط امیدوارم آخرش خوب شده باشه و الان در کنار شوهرت آرامشت رو داشته باشی واقعا

حواست به دهن گشادت باشه من خدا نیستم ببخشم!️ اگر جوابتو نمیدم حوصله کل‌کل با آدم بیشعوری مثل تو رو ندارم
سلام عزیزم چرا زده تاپیک اخرشو ببین 

ندیدم حتی اسم کاربریشو نمیدونم ولی یادمه شما چقدر اذیت شدی منظورم حرص خوردی واعصابت خورد شد...اخه برا صیغه ی محرمیت برا دختر اذن پدر لازمه چی بگم قشنگم خداکمکش کنه

اللهم عجل الولیک الفرج💚

خوانوادش که اصلا خبر نداشتند از موضوع خرید خونه و عشق و علاقه ای که به مرور بین ما صورت گرفته 

تو این دوران دیوانه وار همیدگه رو می‌خواستیم و سخت بخاطر خانوادش در تحریم بودیم اونا همینقدر که باهام بد رفتاری نداشتند  اما انتظار داشتند که  شوهرم زن بگیره

من و شوهرم هم که مخفیانه دیوانه هم بودیم  یک دنیای دیگه داشتیم به دور از چشم بقیه خیلی تلاش کرد تا مستقل بشیم

خودمو سرگرم درس و عشق بازی مخفیانه به شوهرم کرده بودم که دردی که از دوری و دلتنگی مادرم میکشم کمرنگ تر بشه خواهر شوهرم این وسط واقعا برام خواهری میکرد و مخفیانه زنگ مادرم میزدم

حتی یکبار به شوهرم گفتم میشه کسی نفهمه یکجا من مادرم را ببینم گفت باش به وقتش خودم بهت میگم دیگه در موردش حرف نزن گفتم باش هر دم لحظه شماری میکردم که شوهرم بهم بگه کی قراره مادرم ببینم خداروشکر میکردم که عاشق شوهرم شدم و اونم دیوانه‌وار دوستم داره و بهم عشق میده خوش ترین ایام سپری میکردم

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د
فقط امیدوارم آخرش خوب شده باشه و الان در کنار شوهرت آرامشت رو داشته باشی واقعا

وای دقیقاااا منم

اینجاها که داره میگه شوهرم دوستم داشت قند تو دلم اب میشه😂

گویند که هر تیره شبی را سحری هست❤️💫
اینجا کنار هم میخوابیدین‌؟‌ رابطه زناضویی داشتین؟

😁

زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی می خندد و گويد که دنيا پيچ و خم داردزنی با تار تنهايی لباس تور می بافد زنی در کنج تاريکی نماز نور می خواند
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز