این اختلال که عمدتا بخاطر عدم وجود نظم و اتوریته و اقتدار در خانواده و یا اختلاف قدرت بین پدر و مادر رخ میده، فرزند قدرتطلب از این فضای پرآشوب، برای کشورگشایی و شکستن قوانین سود میبره و تبدیل به موجودی سرکش و قانون شکن، دروغگو و تعدیگر به حقوق دیگران میشه که اگر شاخش نشکنه، حداقل یک سوم آنها تبدیل به اختلال شخصیت ضداجتماعی میشن.
با توجه به نبود قدرت متمرکز در خانواده، سه جا برای بهبود آنها باقی میمونه:
«مدرسهی مقتدر، سربازی منضبط و یا زندان»
آنها وقتی خوب میشن که مطمئن بشن که درختی که سرشون را به آن میکوبن، نمیشکنه. بعد یاد میگیرن که دورش با خضوع بچرخن. و ضربالمثل معروف سربازی مردش میکنه و یا چوب معلم گله....برای این اختلال بکار میره.
منتها معمولا دوتای اولی( مدرسه و سربازی) را این فرزندان با رندی و فریب والدین و پول و پارتی دور میزنن و خانواده هم از این زرنگی ذوق میکنن، بعد خانواده میمونه و فرزند سرکشی که کسی را یارای کنترلش نیست و حالا از مشاور ها میخوان که آن اتوریتهای باشیم که بر این اسب وحشی لجام میزنه. ولی این کار ما نیست، بستری کردن این فرزندان باعث میشه که بخاطر نقش بیماری که پیدا میکنن از حداقل مسئولیتها هم معاف بشن.
در آخر تنها ابزار درمانی، محیطهای درمانی یا اصطلاحا TC هستن که چیزی شبیه دورهی آموزشی سربازیست ولی کادرش، کادر درمانن. که متاسفانه در ایران خیلی کم هستن و در آخر این هم نشد، تنها امید میشود اتوریتهی قانون و زندان که متاسفانه باز همان پاتولوژی خانواده، مکرر او را به اسم والد خوب بودن از این فرصت بهبودی، نجات میدن و این آشوب و جنگهای داخلی در سرزمین امپراتوری نامقتدر، معمولا تا مرگ والدین یا فرزندان ادامه پیدا میکنن...