تمام دلخوشیم این بود که شوهرم تاحدودی راضی
شده بود که خونمونو ببریم شهرمن
و من از این فلاکت غریبی راحت میشم
حالا میگه قراره یه کار خب براش پیدا تو همینجا
که هستیم خیلی ناراحت شدم
میترسم تمام رشته ها پنبه بشه
خدایا کاششش من میمردم...
راضی بودم وضع مالیمون خیلی بد بود
میگفتم بهتر دیگه مجبور میشه از
اینجا بریم ولی .....
خدا کنه کارش جورنشه تا بریم شهرمن😭😭😭😭
خدایا به دادم برس😭😭😭