2733
2734
عنوان

کنکور اردیبهشت ۱۴۰۳🙂

382 بازدید | 37 پست

در طی دبیرستان خیلی خوندم و خودمو برای کنکور آماده کرده بودم 

شب کنکور تا صبح چشم رو هم نزاشتمو همش  گوشیمو چک میکردم ببینم کی ساعت شش میشه  اسنپ بگیرم 

هر کاری میکردم خوابم نمی برد 

با خودم تو ذهنم میگفتم اگه قبول نشم چی بعد بابام منو میده پسر عموم از مامانم بدبخت تر میشم  اینو بگم ی هفته قبلش هم از نامزدم جدا شده بودم بخاطر خیانتش اون شب دلم میخواست گریه کنم اما نمی تونستم چون تاب توان گریه کردنو

نداشتم ...

ساعت پنج بیدار شدم نشستم تو حیاط  

بابام هم خواب بود  ( مامان بابام جدا شدن )( تاپیک قبلی گفتم) 

با اینکه ماشین داشت نمیتونستم بهش بگم منو ببر کنکور بدم  چون بدش میاد حتی میگه بزور میزارم درس بخونی همون موقع که از نامزدم جدا شده بودم بابام کلی منو کتک زد انگار تقصیر من بوده😑😑 که طرف لاشی بود 

خیلی احساس تنهایی میکردم حس میکردم بی کس ترین آدم دنیام که هیچکس دوسش نداره همش تو دلم میگفتم خدایا گناه من چیه که همچین زندگی دارم  به یکی از دوستام گفته بودم پدرت که تورو می‌بره بیا باهم بریم ... اما اون حالش بد شد نتونست بیاد 

زنگ زدم میخاستم ماشین بگیرم که برم هر چی تماس میگرفتم جواب نمی‌دادن😑🙂 نیم ساعت فقط منتظر بودم جواب بدن 

بچه ها پول کرایه رو هم از رفیقم قرض گرفته بودم  جرعت نداشتم به بابام بگم پول میخام برای ثبت نام کنکور هم همین کار کردم  و هنوز اون پول پس ندادم  چون بابام بهم پول نداد بخدا قسم پول داشت نداد تازه سرم داد زد وقتی گفتم میخام ثبت نام کنکور کنم ولی من قایمکیش ثبت نام کردم الآنم مجبورم برم به مامانم بگم قرضمو بده

ساعت داشت هفت میشد منم که هنوز خونه بودم گوشی رو هم جواب نمی‌دادن  مجبور شدم زدم بیرون گفتم ی ماشین که پیدا میشه منو ببره 

ی پیر مردی وایستاد و آدرس بهش نشون دادم و منو برد اون دانشگاه 

اونجا مارو گشتن و من وارد شدم دنبال صندلیم شماره صندلیم می‌گشتم اما اصلا نبود😶😶 مراقبه پرسیدم گفت تو حوزه ات اینجا نیست باید میرفتی اون دانشگاه 

دوست داشتم همون لحظه خودم رو بکشممممممم بخداااا 

گفتم من آدرس نشون دادم به راننده گفت همینجاست (( ده دقیقه هم مونده بود به شروع آزمون)) گفت الان ماشین بگیر نگران نباش می‌رسی   اون لحظه فقط دوست داشتم بمیرم همه گفتن برو می‌رسی نگران نباش از چهره ام فهمیده بودن چقدر ناراحت شدم

بنده خدا پدر یکی از همون دخترا منو رسوند  پول هم ازم نگرفت وقتی که رسیدم اینقدر دویدم بدون اینکه اون نگهبان ها بگردنم فرستادنم داخل گفتن بدو بدو  الان شروع میشه حتی آب و بیسکویتمو هم نگرفتم😑😑  فقط میخاستم قبل آزمون برسم  وقتی رسیدم دیدم همه سر صندلی هاشون نشسته بودن منم نفس نفس میزدم صورتم هم سرخ شده بود دستام میلرزید ... مراقبه فکر کرد خواب مونده بودم گفت الان باید بیای منم اصلا توان صحبت کردن نداشتم  هیچی نگفتم نشستم سر جام 

تا رسیدم آزمون شروع کردن ( شانس)

میخاستم گریه کنم اما گفتم الان وقتش نیست تمرکزم گذاشتم سر حل سوالات.....


هستین بقیه شو بگم؟؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

آزمون که دادم وقتی اومدم بیرون خانواده هارو دیدم که منتظر بچه هاشون بودن 🙂 دلم برای خودم سوخت که من هیچکی باهام نیومده بود و با کلی استرس و ناراحتی و اون اتفاق.. باید می‌کشیدم تا ی کنکور بدم

نمی‌دونستم چطور ماشین بگیرم منی که انگار اولین بارم بود از خونه زده بودم بیرون از بس پدرم محدودم کرده بود 

اونجا هر کی اومده بود دنبال بچه خودش نمیشد که منو برسونن 

منم تا یجایی تو اون گرما پیاده رفتم 

بعدش ی خانمی صدام زد گفت بیا سوار شو تا یجایی میرسونمت سوار شدم اونم دخترش کنکور داده بود ازم پرسید با کی اومدی گفتم تنهام گفت پس مامان بابات گفتم جدا شدن 

فهمیده بود چقدر ناراحتم باهام شوخی میکرد تا بخندم ولی من اصلا خندم نمی اومد 

گفت اینجا وایستا تا ی ماشین بگیری و بری خونه منم همین کار کردم 

ی ماشین وایستاد دوتا پسر سوار ماشین بودن و ی خانم 

طی مسیر اونا زود تر از من پیاده شدن بعد خیابون ها هم خلوت بود جمعه بود مرده بهم گفت بنظر میاد شاغل باشی منم گفتم نه شاغل نیستم بعد گفت اینجا ترافیکه میخای از یجای دیگه بریم ولی تا مقصد تو دیر میشه اگه پایه باشی بریم 😐😐 بچههههه ها من سکتهههههه کردممم از ترس مردم زنده شدم تو دلم فحشش میدادم گفتم خدا منظورش چیه هیچی جواب ندادم بعد گفت اسمتو بگو من از ماشین زدم بیرون بدو بدو دویدم رفتم تو ی مغازه گفتم نیاد دنبالم بعد اون صاحاب مغازه با تعجب نگام کرد منم بخاطر اینکه آبروم نره چیزی نگفتم الکی گفتم آب دارید بعد رفت آورد بعد ازش گرفتم ... 

اون بنده خدا ازش خاستم برام ماشین بگیره برگردم خونه گرفت و برگشتم وقتی برگشتم بابام خواب بود خداروشکر میکردم نفهمید که من رفتم آزمون دادم نشستم چند ساعت فقط گریه میکردم که چرا خدا همچین پدری بهم داد 

مامانم گفت اگه در بیای خودم میزارم بری دانشگاه ولی بابام اجازه نمیده 😑😑

آزمون که دادم وقتی اومدم بیرون خانواده هارو دیدم که منتظر بچه هاشون بودن 🙂 دلم برای خودم سوخت که ...

قلبم به درد اومد . خب مامانت اصلا نمی تونه کاری بکنه؟

هم اسمه آریانا گرنده  . با افتخار رئالی هستم . اگه بارسایی هستی ریپ نزن   
قلبم به درد اومد . خب مامانت اصلا نمی تونه کاری بکنه؟

با خودم میگم 

مردم از خداشونه بچه هاشون درس بخونن

برن دانشگاه 

همراهشونن

اونوقت من اونجا بی کس تنها 

با این همه بدبختی 

 و این اتفاقی که برام افتاد

با کل وجودم تنهایی رو احساس کردم🙂

با خودم میگم  مردم از خداشونه بچه هاشون درس بخونن برن دانشگاه  همراهشونن اونوقت من اون ...

الهی عزیزم 

حالا کنکورتو خوب دادی؟ 

همین مجازات تو را بس.. که من دیگر تو را آن طور که میدیدم نمیبینم.... 
با خودم میگم  مردم از خداشونه بچه هاشون درس بخونن برن دانشگاه  همراهشونن اونوقت من اون ...

می فهمم عزیزم . خیلی سخته خانواده کنار ادم نباشن . فکر می کنی اگه دانشگاه قبول شی می تونی از اونجا فرار کنی؟ مثلا یه شهر دیگه قبول بشی بری خوابگاه . به نظرم تنها راهش درس و استقلال خودته ورگنه به قول خودت باید با پسر عموت ازدواج کنی

هم اسمه آریانا گرنده  . با افتخار رئالی هستم . اگه بارسایی هستی ریپ نزن   
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز