با عموهای بابام که تو شهرستانمون زندگی میکنن من که تهران زندگی میکنن که اصن ۱۰۰ سال یه بار اگه اینارو ببینیم پارسال باهاشون رفته بودیم شمال خیلی جاشم کوچولو بود بعد شب اول من و پسر عمه کوچولوم باهم هماهنگ کردیم که بریم اتاق نمیدونستم کسی تو اتاقه فک کردیم کسی نی تو اتاق من اومدم شالمو بزارم تک اتاق بعد پسر عمم میخواس اسباب بازیشو برداره از توی اتاق برداره پسرعمم درو باز کرد منو پسر عمم ، یه صحنه بدی دیدیم پسر عموی بابام و زنش که تازه عروس دوماد بودن کم سن و سال اصن بچه تو ...... دیدیم😱😱
منم ضایع شدم گفتم ما چه گوهی خوردیم آخه😱
حتی پسر عمه م که ۸ سالش بود و هنو این چیزارو نمیدونه دید اونارو جیغ و داد زدیم درو بستیم یهو پسرعمم پرسید ازم که اینا چرا تو این وضع بودن؟ منم واقعن نمیدونستم جواب پسرعممو چی بدم آخه روم نمیشه بعد پسر عمم خیلی هم بلبل زبونه و خبرچینه تو دلم گفتم یه وقت نره به همه بگه آبروشون ببره به پسرعمم گفتم یه وقت نری به بقیه بگیا حتی جلو مامانت ولی خیلی بد شد که بچه ۸ ساله تو این سن و سال کوچولو این چیزارو فهمید😱😱