کاش لااقل یکیو داشتم باهاش حرف بزنم اروم شم
من مجبورم بخاطر شغل شوهرم ۶ ماه از سال خونه پدرشوهرم باشم هر کسی میاد میگن تو پذیرایی کن هی اینکار کن اونکار کن خسته شدم هر وقتم یچی بگم شوهرم طرف اونارو میگیره پدرمم خبر مرگش ن خونه ن چیزی بد اخلاق کثافت ک کاش بمیره فقط منت داره نمیتونم پیش اونا بمونم خسته شدم خدایا دیگ طاقت ندارم