۸_۹ سالم که بود این موقع ها که میشد با، بابام میرفتیم دوچرخه سواری
خسته که میشدیم میشنستیم رو چمنای پارک
پارکمون خلوت بود و پر از ارامش
تو اسمونش پر از پرستو بود
همیشه به پرستوها نگاه میکردم و دلم میخاست یه پرستو باشم
بنظرم پرستو یه پرنده ی خاصه
کاش پرستو بودم صبح تا شب بدون استرس و دغدغه تو اسمون برا خودم میچرخیدم شبم میرفتم تو لونه ای که ساخته بودم میخابیدم
هر موقع هم خسته میشدم از جایی که هستم،بال میزدم میرفتم یه جا دیگه
تو یه بالکن دیگه خونه میساختم
رو یه درخت دیگه
تو یه خونه خرابه دیگه
یا حتی یه کشور دیگه!!!!!
چه سخته ادم بودن
سرتاسر استررررررررس و اضطراب
یه زندگی پوچ و الکی
صبح تا شب فقط استرس بکش،حرص بخور،حسرت بکش
تازه اعصابمونم همش خورده و همه ناراضین
کاش پرستو بودم......