خانوادم یا مثلا امروز عموم اومده خونمون
عروسمون نماز میخونه
من قبلا میخوندم ولی الان نه
دوست ندارم زورکی نماز بخونم انقدم بهم میگن میگن که میری جهنم ب بهشت نمیری مطمعن باش تو جهنمیهستی یا بابام مثلا جلو جم میگ تو دختر من نیستی عروسم دخترمه
منم حاملم دلم انقد میشکنه که چی مثلا
عروسمون یه جوری باهام حرف میزنه انگار من نجسم
خیلی زشته بنظرم اینکارا
من شب تا صب همش شکرگزاری میکنم هروز نه ولی همیشه شده به یاد خدای خودم باشم
ولی بدم میاد مثلا میخام نماز بخونم دوست ندارم کسی بفهمه و هی بگه افرین ال بل حس میکنم بخاطر اونا خوندم ک تشویقم میکنن
دوست دارم تو خلوت خودم بخونم حتی دوس ندارم کسی ببینه ولی زن داداشم جلو همه نماز میخونه و بابامم میگ افرین و قربون صدقش میره و افرین افرین بش میگ میگ تو دختر منی و مریم(من) دخترشون نیستم
خیلی دلم میشکنه اینجوری
بعد اونم با یه افتخاری نگام میکنه
اون ینی عروسمون ۲۵ سالشه من ۲۳ ساامه