ماجرا اینه که من و زن عموم خیلی باهم صمیمی و دوستیم. هم اون منو دوست داره هم من اونو. ولی از وقتی شوهر کردم دیگه خیلی باهم نیستیم. حالا همه چی برعکس شده داداش کوچیکم که۲۳ سالشه میگه ۸ ساله به زنعمو علاقه پیدا کردم اما جرئتشو نداشتم به کسی بگم مخصوصا مامان بابا.الان از شدت غصه دارم میمیرم و میخوام با دخترش ازدواج کنم. منم شدیدا باهاش برخورد کردم که نباید این کارو کنه به خاطر مامانش با دخترش ازدواج نکنه باید فکرشو ازسرش بیرون کنه. کلی بحث و دعوا کردیم حالا هم قهر کرده رفته. به نطرتون کارم درست بود؟