هیچوقت یادم نمیره رفتیم مشهد زیارت
آنقدر عر زدم چسبیدن ضریح گریه کردم
بعد رو به خدا کردم گفتم خدایا بس دیگ بلندم کن دستمو بگیر اون موقع مجرد بودم
خدا دستمو گرفت به طرز خیلی عجیبی بهم کار داد همسر خوب داد
خانوادش یه مقدار اذیتم کردن
بازم ازش خاستم گریه کردم ازش از ته دل خاستم
دقیقا بلای کسرم آورد سر مادر شوهرم اومد دوماه بیمارستان بود
من راضی نبودم ولی خدا خودش نگذشت
دوباره بهتر از قبل دستمو گرفت بلندم کرد من هرچی دارم از خداست
جوری بلندم کرد ک از مادر شوهرم ک بیست سال زندگی میکنه زندگیم بهتره