یه زنه با مادرم صحبت کرده بود که خلاصه قرار گزاشتن بیان خاستگاری یه خروس داریم خیلی بزرگ وحشیه ما اماده بودیم تا اینکه داشتم از طبقه بالا از پنجره پسررو با مادرو خواهرش داشتن میومدن تو روز بد نبینین خروس بی محل از خدا بیخبر افتاد به جون مادر پس زنه ان چنان جیغ میزد که تمام همسایه ها اومده بودن بیرون 😢
رفتن و پشت سرشونم نگاه نکردن 😔