طرف دیپلم هست و دانشگاه هم نرفته ، فقط تو داروخونه کار میکرد با آشنا بازی و پارتی و کوفت و زهرمار ، الان رفته پرستار رسمی شده میدونم هیچ باورتون نمیشه اصلا و الان میگید غیر ممکنه ولی متاسفانه کاملا راسته بهیار و اینا هم نیست ببین پرستار رسمی با سن ۲۱ سال ، پارتی و آشنا کلفتی داشت ، اون موقع حتی پرستار هایی هستن که چند سال سابقه دارن رسمیشون نمیکنن ، واقعا من که تو شوک فرو رفتم، میدونم برای شما هم قابل باور نیست ولی....
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
دیگه پارتی داره عادی میشه و حس میکنم تا چندسال بعد توی قانون یه بند پ هم بزارن که حرفی نمونه
شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
منم دیپلمه هستم اول با طی زدن مغازه مردم شروع کردم تا الان که تونستم جای خوب کار کنم و با آشناییت وسلام و علیک فعلا تونستم تا حسابداری پیش برم تا ادامه بدم ببینم چی میشه
یعنی از طی زدن مغازه مردم شروع کردم کنارش با آدما آشنا شدم شروع کردم کار با نرم افزار های مختلف و یادگیری و معرفی شدم برای کار اینم یه نوع پارتی بازیه،ولی کنارش یادگرفتم کار کردن رو همه یهویی مدیر و رئیس نمیشن گاهی مجبوری پارتی بسازی اینی که گفتی شغل تخصصیه فرق داره بعضی شغل ها واقعا تخصص نمیخواد تجربه