2733
2734

طرف دیپلم هست و دانشگاه هم نرفته ، فقط تو داروخونه کار میکرد با آشنا بازی و پارتی و کوفت و زهرمار ، الان رفته پرستار رسمی شده میدونم هیچ باورتون نمیشه اصلا و الان میگید غیر ممکنه ولی متاسفانه کاملا راسته بهیار و اینا هم نیست ببین پرستار رسمی با سن ۲۱ سال ، پارتی و آشنا کلفتی داشت ، اون موقع حتی پرستار هایی هستن که چند سال سابقه دارن رسمیشون نمیکنن ، واقعا من که تو شوک فرو رفتم، میدونم برای شما هم قابل باور نیست ولی....

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

دیگه پارتی داره عادی میشه و حس میکنم تا چندسال بعد توی قانون  یه بند پ هم بزارن که حرفی نمونه

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

من میشناسم دختری ک چشماش مشکل مادرزادی داره؛ یعنی تو ۱۰ ثانیه  ۱۰۰ بار پلک میزنه. معلم رسمی هست. پدرش رییس اموزش پرورش هست. ب جان خودم قسم عین حقیقت.

اگ جوابتو ندادم یعنی لیاقتِ جوابم رو نداشتی! 

منم مورد مشابه دیدم با پارتی ولی مطمئن نیستم پرستاره یا تزریقات

من مرغ آتشم ... شب را به زیر سرخ‌پر خویش می‌کشم ... در من نشان نیست ز سردی و تیرگی ... من از سپیده‌های دروغین مشوشم ❤️‍🔥 "سیاوش کسرایی"
دوست همسر من کارمند تامین اجتماعیه حتی دیپلم هم نداره…پدرش براش دیپلم خرید😑حتی فوق دیپلم😑 پدرش س ...

بله طرف مدرک دیپلم نداره کارمند هست اون موقع یکی با فوق لیسانس در آرزوی یه کار 

متوجه نشدم یعنی چه 

یعنی از طی زدن مغازه مردم شروع کردم کنارش با آدما آشنا شدم شروع کردم کار با نرم افزار های مختلف و یادگیری و معرفی شدم برای کار اینم یه نوع پارتی بازیه،ولی کنارش یادگرفتم کار کردن رو همه یهویی مدیر و رئیس نمیشن گاهی مجبوری پارتی بسازی اینی که گفتی شغل تخصصیه فرق داره بعضی شغل ها واقعا تخصص نمیخواد تجربه 

من میشناسم دختری ک چشماش مشکل مادرزادی داره؛ یعنی تو ۱۰ ثانیه  ۱۰۰ بار پلک میزنه. معلم رسمی هست ...

آره بابا این که چیزی نیست ، اینقدر معلم دیدم آبیاری خونده بعد با پارتی اومده کارمند رسمی شده 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز